• /
قضیه حکمیت

قضيه حكميت

پيشنهاد عمروعاص به معاويه، كه سپاه امام -عليه السلام را به حكومت قرآن دعوت كند كه اگر بپذيرند يانپذيرند دچار اختلاف مى‏شوند، كاملا نتيجه بخشيد وسپاه امام را به دو دستگى عجيبى مبتلا كرد.ولى اكثريت‏با ساده لوحانى بود كه، بر اثر خستگى از جنگ، فريب ظاهر سازى معاويه را خورده وبدون اجازه امام -عليه السلام شعار مى‏دادند كه على به حكميت قرآن رضا داده است ; در حالى كه آن حضرت در سكوت مطلق فرو رفته بود ودر باره آينده اسلام مى‏انديشيد.(1)

نامه معاويه به امام (ع)

در اين اوضاع بحرانى معاويه در نامه‏اى به امام -عليه السلام چنين نوشت:

كشمكش ميان ما طولانى شده وهر يك از ما خود را در تحصيل آنچه از طرف مقابل مى‏طلبد حق مى‏داند، در حالى كه هيچ يك از طرفين دست طاعت‏به ديگرى نمى‏دهد. از هر دو طرف افراد زيادى كشته شده‏اند ومى‏ترسم كه آينده بدتر از گذشته باشد. ما مسئول اين نبرد بوده‏ايم وجز من وتو كسى مسئول آن نيست. من پيشنهادى دارم كه در آن زندگى وصلاح امت وحفظ خون آنان وآشتى دينى وكنار رفتن كينه هاست وآن اينكه دو نفر، يكى ازياران من وديگرى از اصحاب تو كه مورد رضايت‏اند، ميان ما بر طبق قرآن حكومت وداورى كنند. اين براى من وتو خوب ورافع فتنه است. از خدا در اين مورد بترس وبه حكم قرآن رضا بده اگر اهل آن هستى.(2)

بلند كردن قرآن بر سر نيزه جز يك ترفند تبليغاتى اختلاف انداز نبود وهرگز راه داورى قرآن را نمى‏آموخت، ولى معاويه در اين نامه اين ابهام را از سر راه برداشت وگزينش دو نفر از طرفين را مطرح كرد ودر پايان نامه، با كمال وقاحت، امام -عليه السلام را به تقوا وپيروى از قرآن دعوت نمود!

پاسخ امام (ع) به نامه معاويه

ستمگرى ودروغگويى شخص را در دين ودنيايش تباه مى‏كند ولغزش او را نزد عيبجو آشكار مى‏سازد.تو مى‏دانى كه بر جبران گذشته قادر نيستى. گروهى به ناحق، با شكستن پيمان، آهنگ خلافت كردند ودستور صريح خدا را تاويل نمودند وخداوند دروغ آنان را آشكار ساخت. از روزى بترس كه در آن روز كسى كه پايان كارش ستوده است‏خوشحال مى‏شود وآن كس كه رهبرى خود را به دست‏شيطان سپرده و با او به نبرد بر نخاسته است پشيمان مى‏گردد; دنيا او را فريب داده وبه آن دل بسته است.

ما را به حكم قرآن دعوت كردى وتو اهل آن نيستى.ما تو را پاسخ نگفتيم ولى داورى قرآن را پذيرفتيم.(3)

اشعث‏بن قيس، كه از روز نخست متهم به داشتن روابط سرى با معاويه بود ودر اثناى نبرد ازاين روابط گهگاه چيزى ديده مى‏شد، اين بار اصرار ورزيد كه به سوى معاويه برود وهدف او را از بلند كردن قرآنها جويا شود.(4)

برخورد اشعث‏با امام -عليه السلام از روز نخست صادقانه نبود. انديشه صلح در ذهن او از طريق مذاكره با عتبه برادر معاويه به وجود آمد. در ليلة الهرير ادامه نبرد را مايه تباهى طرفين معرفى كرد وبه هنگام وقوع فتنه «رفع المصاحف‏» اصرار مى‏ورزيد كه على -عليه السلام دعوت سپاه شام را پاسخ بگويد و از خستگى سپاه سخن مى‏گفت. اين بار رخصت مى‏طلبيد كه با معاويه تماس بگيرد وآخرين دستور را درمورد صلح دريافت كند. در همين بحث‏خواهيم آورد كه وى قدرت را از امام -عليه السلام در تعيين نماينده سلب مى‏كند ونماينده مورد نظر آن حضرت را به بهانه‏اى عقب مى‏زند وشخص مورد نظر خود را تحميل مى‏كند كه كاملا به ضرر سپاه عراق بود. بارى، اشعث، پس از ملاقات با معاويه، سخن تازه‏اى همراه خود نياورد ومضمون نامه معاويه راتكرار كرد.

فشار گروه مسلح، امام -عليه السلام را بر آن داشت كه داورى كتاب را بپذيرد. از اين رو، قاريان هر دو گروه در ميان دو سپاه گرد آمدند وبر قرآن نگريستند وتصميم گرفتند كه حكم قرآن رازنده سازند.سپس به مواضع خويش باز گشتند وندا از هر دو طرف برخاست كه ما به حكم قرآن وداورى آن راضى هستيم.(5)

گزينش داوران (حكمين)

شكى نيست كه قرآن خود سخن نمى‏گويد وبايد افراد قرآن شناس آن را به سخن در آورند; در آن بنگرند وحكم خدا را دريابند تا به فصل خصومت‏بپردازند. براى رسيدن به اين هدف قرار شد كه افرادى از طرف شاميان وافراد ديگرى از طرف عراقيان برگزيده شوند. مردم شام بدون قيد وشرط پيرو معاويه بودند كه او هر كس را انتخاب كند به او راى دهند وهمه مى‏دانستند كه اوجز عمروعاص، طراح فتنه، كسى را انتخاب نخواهد كرد. به تعبير معروف، مردم شام براى مخلوق، فرمانبردارتر از همه وبراى خالق، عاصيترين افراد بودند.

ولى وقتى نوبت‏به امام -عليه السلام رسيد گروه فشار (كه بعدها نام «خوارج‏» به خود گرفتند ومسئله «حكميت‏» را گناه كبيره پنداشتند وخود از پذيرفتن آن توبه كردند واز على -عليه السلام نيز خواستند كه او نيز توبه كند)دو مطلب را بر آن حضرت تحميل كردند:

1- پذيرفتن حكميت.

2- انتخاب حكم مورد نظر خود، نه حكم مورد نظر امام -عليه السلام.

اين بخش از تاريخ را، كه كاملا آموزنده است، به گونه‏اى مى‏نگاريم:

گروه فشار:ما ابو موسى اشعرى را براى حكميت مى‏پذيريم.

امام -عليه السلام:من هرگز به اين كار راضى نمى‏شوم وچنين حقى به او نمى‏دهم.

گروه فشار:ما نيز جز به او به كسى راى نمى‏دهيم. او بود كه ما را از روز نخست از اين جنگ بازداشت وآن را فتنه خواند.

امام -عليه السلام:ابو موسى اشعرى كسى است كه در روزهاى نخست‏خلافت از من جدا شد ومردم را از يارى من بازداشت وبراى دورى از كيفر پا به فرار نهاد تا اينكه او را امان دادم وبه سوى من بازگشت. من ابن عباس را براى داورى بر مى‏گزينم.

گروه فشار:براى ما، تو وابن عباس فرق نمى‏كنيد. كسى را برگزين كه نسبت‏به تو ومعاويه يكسان باشد.

امام -عليه السلام:مالك اشتر را بر اين كار انتخاب مى‏كنم.

گروه فشار: اشتر آتش جنگ را بر افروخته وما الآن به حكم او محكوم هستيم.

امام -عليه السلام:حكم اشتر چيست؟

گروه فشار: او مى‏خواهد مردم را به جان هم بيندازد تا خواسته خود وتو را انجام دهد.

امام -عليه السلام:اگر معاويه در گزينش داور خود كاملا آزاد است، در برابر فرد قرشى (عمروعاص) جز گزينش قرشى(ابن عباس) مناسب نيست.شما هم در برابر او عبد الله بن عباس را برگزينيد، زيرا فرزند عاص گرهى را نمى‏بندد مگر اينكه ابن عباس آن را مى‏گشايد، يا گرهى را باز نمى‏كند مگر اينكه آن را مى‏بندد; امرى را محكم نمى‏كند مگر اينكه ابن عباس آن را سست مى‏گرداند وكارى را سست نمى‏كند مگر اينكه آن رامحكم مى‏سازد.

اشعث: عمروعاص وعبد الله بن عباس هر دو از قبيله مضر هستند ودو فرد مضرى نبايد با هم به داورى بنشينند.اگر يكى مضرى باشد (مثلا عمرو عاص) حتما بايد دومى يمنى (ابوموسى اشعرى) باشد.

(كسى از اين مرد نپرسيد كه مدرك او بر اين قانون وتشريع چيست!)

امام -عليه السلام:از آن بيم دارم كه يمنى شما فريب بخورد، زيرا عمروعاص شخصى است كه در انجام مقاصد خود از هيچ چيز ابا ندارد.

اشعث: به خدا سوگند كه هرگاه يكى از آن دو حكم يمنى باشد، براى ما بهتر است، هرچند بر خلاف خواسته ما داورى كند. وهرگاه هر دو مضرى باشند براى ما ناخوشايند است، هرچند مطابق خواسته ما داورى نمايند.

امام -عليه السلام:اكنون كه بر ابوموسى اشعرى اصرار داريد، خود دانيد; هر كارى مى‏خواهيد بكنيد (6) .

ابوموسى اشعرى هنگامى كه فرماندار كوفه بود مردم را از حركت‏به سوى امام -عليه السلام براى براندازى فتنه جمل باز مى‏داشت وبهانه اش گفتار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود كه:«هرگاه در ميان امت من فتنه‏اى پديد آمد كناره گيرى كنيد». اكنون چنين فردى مى‏خواست نماينده امام -عليه السلام در مسئله حكميت‏شود. شكى نبود كه گذشته از سادگى او، چون طبعا مخالف امام بود، هرگز به نفع امام راى نمى‏داد.

امام -عليه السلام از كوشش براى بازگرداندن گروه فشار از نظر باطل وزيانبارشان باز نايستاد. از اين رو، همه فرماندهان خود را در نقطه‏اى گرد آورد ومطالب را در يك مجمع عمومى چنين مطرح كرد:

آگاه باشيد كه شاميان براى خويش نزديكترين فردى را كه دوست داشتند برگزيده‏اند وشما نزديكترين فرد را ازميان كسانى كه از آنها ناخشنود بوديد (ابو موسى) به حكميت انتخاب كرده‏ايد. سر وكار شما با (امثال) عبد الله بن قيس(7) است، همان كسى كه ديروز مى‏گفت:«جنگ فتنه است; بند كمانها را ببريد وشمشيرها را در نيام كنيد».

اگر راستگوست چرا خود بدون اجبار در ميدان نبرد شركت كرد، واگر دروغگوست پس متهم است. سينه عمروعاص را با مشت گره كرده عبد الله بن عباس بشكنيد واز مهلت دهندگان استفاده كنيد ومرزهاى اسلام را در اختيار بگيريد.مگر نمى‏بينيد كه شهرهاى شما مورد تجاوز قرار گرفته وسرزمينتان هدف تير دشمن شده است؟(8)

سخنان امام -عليه السلام در فرماندهان اثرى جز يك رشته ملاقاتهاى فردى با آن حضرت نداشت.از اين رو، احنف بن قيس به امام گفت:من ابو موسى را آزموده ام واو را فردى كم عمق يافته ام. او فردى است كه در آغاز اسلام با آن مبارزه كرد. اگر مايل هستى مرا به حكميت‏برگزين واگر مصلحت نمى‏دانى مرا حكم دوم يا سوم قرار بده تا ببينى كه عمروعاص گرهى نمى‏بندد مگر اينكه من آن را باز مى‏كنم وگرهى را باز نمى‏كند مگر اينكه من آن را مى‏بندم.

امام -عليه السلام نمايندگى احنف را بر سپاه عرضه كرد ولى آنان چنان گمراه ولجوج بودند كه جز به نمايندگى ابوموسى به كسى راى ندادند. اين انتخاب آنچنان ضرربار بود كه شاعرى شامى در شعر خود از آن پرده بر مى‏دارد ومى‏گويد:

اگر براى مردم عراق راى استوارى بود آنان را از گمراهى حفظ مى‏كرد وابن عباس را بر مى‏گزيدند، ولى پير يمنى را برگزيدند كه در پنج وشش گير است. به على برسانيد گفتار كسى را كه از گفتن حق پروا ندارد: ابو موسى اشعرى فرد امينى نيست.(9)

در آينده خواهيم آورد كه همين افرادى كه صلح با معاويه را بر امام -عليه السلام تحميل كردند ودست او را در انتخاب حكم بستند، نخستين كسانى بودند كه موضوع حكميت را گناهى بزرگ پنداشتند وپس از نوشتن پيمان نامه، امام -عليه السلام را بر نقض آن وادار كردند.ولى هيهات كه امام نقض پيمان كند وبار ديگر به سخنان اين مقدس نماهاى بى خرد گوش فرا دهد.

اكنون بايد ديد كه متن حكميت چگونه نوشته شد وآيا براى بار سوم نيز امام -عليه السلام تحت فشار آراء گروه فشار قرار گرفت؟

پى‏نوشتها:

1- الامامة والسياسة، ج‏1، ص 104.

2- الاخبار الطوال، ص 191; وقعه صفين، ص‏493.

3- هر دو نامه را ابن مزاحم منقرى در كتاب وقعه صفين (صص‏493 و494) وابن اعثم كوفى در كتاب الفتوح(ج‏3، ص 322) نقل كرده اند. نامه امام با اختلافى در متن، در نهج البلاغه(تحت‏شماره 48) نيزآمده است. مختصرتر از نهج البلاغه، دينورى در اخبار الطوال (ص 191) ذكر كرده است.

4- تاريخ طبرى، ج‏3، جزء6، ص 28; كامل ابن اثير، ج‏3، ص 161.

5- تاريخ طبرى، ج‏3، جزء6، ص 28; كامل ابن اثير، ج‏3، ص 161.

6- الاخبار الطوال، ص 192; الامامة والسياسة ، ج‏1، ص‏113; تاريخ يعقوبى، ج‏2، ص‏189; وقعه صفين، ص‏499; مروج الذهب، ج‏2، ص 402.

7- نام ابو موسى اشعرى است.

8- نهج البلاغه عبده، خطبه‏233; عقد الفريد، ج‏4، ص‏309; كامل مبرد، ج‏1، ص 11; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏13، ص‏309.

9- وقعه صفين، ص 502; الاخبار الطوال، ص‏193.

فروغ ولايت ص‏649

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

ارسال شده در : 1389/9/1 - 12:27:35

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
قضیه حکمیت و انتخاب داور

قضيه حكميت و انتخاب داور

نوبت‏به گزيدن داور رسيد.معلوم بود داور شاميان عمرو پسر عاص است.اما چه كسى از سوى عراقيان به داورى گزيده شود؟على(ع)مى‏خواست عبد الله پسر عباس را بگزيند،اما بعض فرماندهان سپاه او نپذيرفتند و ابو موسى اشعرى را براى چنين كار شناساندند.بيشتر از همه اشعث كوشيد تا ابوموسى از جانب سپاه على به داورى گزيده شود.طبرى نوشته است:اشعث و دو تن ديگر(كه هر دو به خوارج پيوستند)گفتند:

-«ما جز ابوموسى كسى را نمى‏پذيريم.»على گفت:

«به او نمى‏توان اطمينان كرد.او مردم را از يارى من بازداشت.ولى آنان نپذيرفتند و بر گزيدن او پاى فشردند.»

-ابو موسى را اگر منافق ندانيم ساده‏لوحى او مسلم است.او هنگامى كه على عازم جنگ بصره بود از مردم خواست در خانه بنشينند و به جنگ نپردازند و سرانجام با سختگيرى مالك اشتر از دار الحكومه رانده شد.حال چنين كس مى‏خواهد درباره على و كار او داورى كند.اما آنچه بايد اين داوران درباره آن بينديشند چيست؟

در تاريخ طبرى و ديگر تاريخ‏ها متن آشتى‏نامه چنين است:

«على(ع)و مردم كوفه و معاويه و مردم شام اين داوران را گزيدند تا به كتاب خدا از آغاز آن تا انجام آن بنگرند و آنچه قرآن زنده كند،زنده كنند و آنچه بميراند،بميرانند و اگر در كتاب خدا آنچه را خواهند،نيافتند به سنت مراجعه كنند.»اين متن در كتاب‏نصر بن مزاحم با اندك تعبيرهاى بيشترى ديده مى‏شود،ليكن در اصول چيزى افزون‏تر از آنچه طبرى آورده ندارد.(1)

چنانكه مى‏بينيم در اين متن اشارت نشده است كه داوران درباره چه موضوعى به داورى بنشينند.گويا ضرورتى نمى‏ديده‏اند،چون نزد آنان روشن بوده است.اما براى آنان كه در آن مجلس نبودند و از آنچه ميان آنان گذشته آگاهى نداشتند چه؟

اكنون بايد ديد جنگ بر سر چه بوده است،و داوران بايد چه كنند.مى‏دانيم على(ع)در نامه‏اى كه به معاويه نوشت از وى خواست‏به راى شوراى مهاجران و انصار كه او را به خلافت معين كرده‏اند گردن نهد:

«شورا خاص مهاجران و انصار است.پس اگر گرد كسى فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند خشنودى خدا را خريدند.اگر كسى بر كار آنان عيب گذارد يا بدعتى پديد آرد بايد او را به جمع برگردانند.»(2)

و معاويه در نامه‏اى به على(ع)كه نصر بن مزاحم آن را در كتاب صفين آورده چنين مى‏نويسد:

«طرفداران عثمان بر تو بدگمانند،چرا كه كشندگان او را پناه داده‏اى و اكنون گرد تو هستند و تو را يارى مى‏كنند و تو خود را از خون عثمان برى مى‏دانى اگر راست مى‏گوئى آنان را در اختيار ما بگذار تا قصاصشان كنيم آنگاه براى بيعت‏به سوى تو خواهم آمد.»(3)

از گفتار و از نامه‏هاى معاويه روشن مى‏شود،آنچه به داوران واگذاردند اين است كه ببينند كشندگان عثمان در كار خود به حق بوده‏اند يا نه.وظيفه داوران نبوده است‏بنشينند و بينديشند كه آيا على سزاوار خلافت است‏يا معاويه.چنانكه نوشته شد معاويه با آنكه سوداى خلافت در سر مى‏پخت،بر زبان نمى‏آورد.چون موقع را مناسب نمى‏ديد.معاويه بظاهر مى‏گفت عثمان را به ناحق كشته‏اند من خويشاوند و ولى دم او هستم.قرآن به من اين حق را داده است كه گويد:

«و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا»

اين داوران بايد در كتاب خدا و سنت رسول بنگرند و ببينند عثمان سزاوار كشته شدن بوده است؟اگر چنين است معاويه دست‏باز مى‏دارد،و گرنه على بايد كشندگان او را به معاويه بسپارد.

آيا مضمون آشتى‏نامه همان بوده است كه نوشته شد؟به نظر نمى‏رسد نسل بعد تغيير كلى در آن داده باشد.شايد هنگام انتقال از حافظه يكى به ديگرى برخى واژه‏ها به واژه‏هاى ديگر تبديل يافته و اين طبيعى است.ولى راستى اگر متن آشتى‏نامه همين بوده است،چرا در آن تصريح نكردند داوران بايد چه كنند؟و حدود اختيارات آنان چيست؟تا آن مشكلى كه بعد از صادر شدن راى آنان پديد آمد،پيش نيايد.

پى‏نوشتها:

1.واقعه صفين،ص 504 به بعد.

2.نامه 6.

3.واقعه صفين،ص 187.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 124

دكتر سيد جعفر شهيدى

ارسال شده در : 1389/9/1 - 12:28:48

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
قضیه حکمیت

قضيه حكميت و انتخاب داور

معاويه عمرو بن عاص را به نمايندگى خود انتخاب كرد و هيچ كسى از مردم شام،با او مخالفت نكرد.و امام (ع) عبد الله بن عباس را انتخاب كرد،اشعث و پيروانش گفتند:نبايد دو نفر از قبيله مضر ميان ما داورى كنند.در صورتى كه مضرى بودن ابن عباس دليل واقعى مخالفت آنان با رد داورى وى نبود.و ليكن اشعث تعصب قبيله‏اى را پوششى قرار داد تا هدف خود را به وسيله آن بپوشاند.و اگر ابن عباس همچون اشعث‏با امام (ع) دشمن بود،اشعث او را مى‏پذيرفت.و آن مطلب،آن گاه به وضوح روشن شد كه امام (ع) نام مالك اشتر را كه او هم مانند خود اشعث از مردم يمن بود،مطرح كرد.پس اشعث و دار و دسته‏اش،رد كردند در حالى كه مى‏گفتند:«مگر ما هم اكنون درگير حكم اشتر نيستيم؟»چون عقيده اشتر همان نظر امام (ع) بود و اعتقاد بازگشت‏به نبرد را داشت تا كار گروه ستم پيشه را يكسره كند.در صورتى كه اشعث و دار و دسته‏اش جز ياورانى براى گروه ستمكار نبودند كه به امام (ع) پيوسته بودند و از حاكميت و پيروزى او و هر كسى كه در راه او مبارزه مى‏كرد،خوشحال نبودند.و در حقيقت ضرر اينها و همچنين خطرشان براى امام (ع) از دشمنش معاويه بيشتر بوده است.

امام (ع) نسبت‏به پذيرش تعيين حكم و قبول ابو موسى به عنوان نمايندگى خود و سپاهيانش،مجبور شد و سند تعيين حكم نوشته شد و دو طرف آن را امضا كردند،اشعث از انعقاد قرارداد بسيار خوشحال شد،و شروع كرد به نقل كردن و پخش آن در ميان افراد مقدم لشگر عراق و خواندن معاهده براى آنها.

اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 453

محمد جواد شرى

ارسال شده در : 1389/9/1 - 12:31:25

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/1 - 12:27:35

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/1 - 12:28:48

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/1 - 12:31:25

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد