چنانكه اهل تاريخ با اندك اختلافى ذكر كردهاند،پس از آنكه امير المؤمنين (ع) وارد كوفه شد،خوارج كه شعار«لا حكم الا الله»مىدادند و حكميت را نپذيرفته بودند به دو دسته تقسيم شدند،گروهى با امير المؤمنين (ع) وارد كوفه شدند و گروه ديگرى در نخيله بيرون شهر كوفه توقف كردند.
از آن سو حرقوص بن زهير و زرعة بن برج طائى دو تن از سران خوارجـبه نزد آن حضرت آمده و اظهار داشتند كه بيا و از اين خطايى كه كردهاى توبه كن و ما را به سوى معاويه بازگردان تا با او بجنگيم!امام (ع) بدانها فرمود:من از آغاز شما را از حكميت نهى كردم ولى شما سرباز زديد و نپذيرفتيد،ولى اكنون آن را گناه مىشماريد!اما بدانيد كه آن گناه نبود ولى ناتوانى در رأى و ضعف در تدبير بود و من شما را از آن نهى كردم!زرعه گفت:به خدا سوگند اگر از اين كه حكميت را به دست مردان سپردى توبه نكنى ما تو را خواهيم كشت و در اين كارمان اميد رحمت و خوشنودى خدا را داريم (و كشتن تو را در اين صورت ثواب مىدانيم) !
على (ع) فرمود:نفرين و عذاب بر تو!چه سنگدل شدهاى!من كشته تو را مىبينم كه بادها بر آن مىوزد!
زرعه گفت:من چنين روزى را دوست مىدارم.
و در مناقب ابن شهر آشوب است كه پس از اين گفتگو ابن كواـيكى ديگر از خوارج و منافقانـپيش آمده گفت:اكنون بر ما ثابت شد كه تو امام نيستى و اگر امام بودى (از جنگ) باز نمىگشتى !
على (ع) فرمود:رسول خدا (ص) در سال حديبيه از جنگ با مردم مكه خود دارى كرد و باز گشت !
به هر صورت آنها از امير المؤمنين (ع) جدا شده و گروهى را تشكيل دادند كه عددشان به دوازده هزار نفر مىرسيد و از اهل شهرهاى كوفه و بصره و ديگر شهرها بودند.
و اعلام كردند كه امير لشكر،شبث بن ربعى و امام جماعت در نماز،عبد الله بن كواست و پس از پيروزى كار خلافت به شورى واگذار خواهد شد...
به دنبال آن ابن شهرآشوب نقل كرده كه امير المؤمنين (ع) ابن عباس را براى احتجاج و بحث با ايشان فرستاد و او با آيات قرآن و سنت و براهين اسلامى با ايشان احتجاج كرد و آنها را محكوم كرد و جمعى از آنها بازگشتند (1) .
پىنوشت:
1.و در كشف الغمة است كه عبد الله بن عباس را نپذيرفتند و گفتند:بايد على خودش به نزد ما بيايد و چون امير المؤمنين (ع) به نزد ايشان رفت و با آنها گفتگو كرد،همان سبب شد كه جمعى از ايشان از عقيده خوارج بازگشتند و به امير المؤمنين (ع) پيوستند.
و در نهج البلاغه آمده است كه چون امير المؤمنين (ع) خواست عبد الله بن عباس را براى احتجاج به نزد آنها بفرستد بدو فرمود:
«لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و يقولون،و لكن حاججهم بالسنة فانهم لن يجدو اعنها محيصا»
با ايشان به قرآن مناظره نكن كه قرآن داراى احتمالات و توجيهات زيادى است (و ممكن است هر كس به نظر خود آن را توجيه و تفسير كند) ولى با ايشان با سنت (و روايات رسول خدا) احتجاج كن كه آنها از استدلال به سنت گريزگاهى نمىيابند.
زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام ص 628
سيدهاشم رسولى محلاتى