• /
نگاهى به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد

نگاهى به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد

محمود مهدوى دامغانى

نگاهي به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد از ديدگاه تاريخي و اجتماعي

برخي از اهل نظر و بررسي كنندگان شيوه هاي تنظيم تاريخ ، ميان مورخان مسلمان ، براي ابن خلدون اهميت ويژه اي در نظر گرفته اند و گفته اند او در بررسي وقايع تاريخي در پي پيدا كردن علل و اسباب حوادث بوده و رويدادها را با يكديگر سنجيده و به اصطلاح مباحث عقلي را در نتيجه گيري دخالت داده است . (1 ) درست است كه ابن خلدون در اين باره بيش از ديگران دقت كرده ولي چنين نبوده است كه در اين مورد پيشگام و نخستين كس باشد. چند قرن پيش از او ، « مسعودي » در مباحث تاريخي « مروج الذهب » اين موضوع را كم و بيش رعايت كرده و دستور قرآن كريم را كه فرمان بررسي اخباري است كه از سوي شخص فاسق گفته مي شود ، (2 ) در نظر داشته است . اينك اگر در مباحث تاريخي ، شرح نهج البلاغه كه از لحاظ كمي مهمترين بخشي اين كتاب است دقت كنيم ، به روشني مي بينيم كه در بسياري از موارد ابن ابي الحديد به ريشه يابي حوادث و وقايع پرداخته و گفته هاي گوناگون موافق و مخالف را با يكديگر سنجيده و نتيجه گيري كرده است و در نظر داريم كه ابن ابي الحديد در گذشته به سال 656 و ابن خلدون در گذشته به سال 808 ه' ق هستند و شرح نهج البلاغه حدود يك سده پيش از تاريخ ابن خلدون تاليف شده است .

 

دراينجا نخست پاره اي از موارد و ريشه يابي هاي آنها را متذكر مي شوم و سپس به نكات ديگري مي پردازم . اين موضوع را هم نبايد فراموش كرد كه ابن ابي الحديد به هر حال از دولتمردان حكومت عباسيان بوده و آزادي مطلوب را دارا نبوده و نمي توانسته است در همه موارد كمال صراحت را داشته باشد و به همين سبب در پاره اي از نقدها و بررسي هاي تاريخي پس از آوردن گفته هاي موافق و مخالف به گونه اي كه موضوع براي خواننده روشن مي شود ، براي خود راه گريزي را محفوظ مي دارد كه بگويد من در اين موضوع براي خودم به نتيجه قطعي نرسيده ام و متوقفم ; براي نمونه در موضوع ايمان ابوطالب (ع) ضمن شرح خطبه نهم (3 ) ديده مي شود ، او با آنكه دليل استوار عقلي و دلايل متعدد نقلي را به گونه اي آورده است كه براي خواننده بي طرف ، شكي در اسلام و ايمان ابوطالب باقي نمي ماند ، ولي صلاح خود را در چنان اظهارنظري مي بيند و بديهي است كه خليفگان عباسي نه تنها تمايلي به اثبات ايمان ابوطالب نداشتند ، بلكه مي خواستند با نقل كفر ابوطالب ، به خيال خويش اثبات اهميت عباس كنند ، و به نظر نگارنده ، اين گونه موارد آن هم در تاليفي كه براي صدر اعظم حكومت عباسي انجام پذيرفته ، قابل اغماض است و گزارشگران حقيقت جو هم در همه روزگاران گرفتار اين اندازه خودداري بوده اند و هستند و خواهند بود.

 

و اينك پاره اي از نكات تاريخي و اجتماعي :

 

1 ـ بدون ترديد بزرگترين دستاويز معاويه و طرفداران او در سرپيچي از بيعت با اميرالمومنين علي (عليه السلام) موضوع كشته شدن عثمان است كه علي (عليه السلام) را متهم به شركت داشتن در آن يا شوراندن مردم بر ضد عثمان و سرانجام پناه دادن كشندگان عثمان مي كرده اند ، در تمام مدت نود ساله حكومت اموي و مرواني ، اين اتهام را دامن مي زده اند. به روزگار حكومت عباسي هم ، بويژه پس از مرگ مامون ، يكي از ابزارهاي كوبيدن علويان ، فراهم آوردن كتابهايي در بيان مناقب و مفاخر ساختگي براي عثمان و طرفداران او بوده است كه از جمله كتاب « عثمانيه » جاحظ را بايد در نظر داشت و چون مطالب آن برخلاف واقع بود ، ابوجعفر اسكافي ، دانشمند پركار و متكلم نامدار ، كتاب « نقض العثمانيه » را در پاسخ جاحظ و رد كردن مطالب او فراهم آورد. دقت نظر و انصاف ابن ابي الحديد چنان است كه پس از نقل مطالب جاحظ گفته ها و استدلالهاي اسكافي را هم آورده و مطالب دو كتاب را با يكديگر سنجيده و نتيجه گيري كرده است و به اصطلاح يكسونگر نبوده است .

 

ابن ابي الحديد ضمن اظهار نظر خود مي گويد درست است كه عثمان كارهاي ناروا و بدعتهايي انجام داده است ولي سزاوار بوده كه او را از حكومت بركنار كنند و بركشتن او شتاب نكند و اميرالمومنين علي از همه مردم از اتهام كشتن او منزه تر است كه خود در بسياري از سخنان خويش به اين موضوع تصريح كرده و سوگند خورده است كه « به خدا سوگند نه عثمان را كشته ام و نه بر كشتن او كسي را تحريص كرده ام » و سپس براي ريشه يابي اختلاف نظر ميان عثمان وعلي (عليه السلام) دو مبحث مفصل در بيست وچهار صفحه آورده است كه روشنگر بسياري از حقايق است و خواننده مي تواند به آنها پي ببرد. ابن ابي الحديد سرانجام مي گويد : « و علي كه درودهاي خدا بر او باد ، راست فرموده است . »

 

او پس از اينكه عقيده معتزله را هم درباره مستحق بودن عثمان براي خلع از خلافت بيان مي كند ، مي گويد : علي (عليه السلام) هم همين عقيده را داشته است ، و عثمان را همچون خليفه اي مي دانسته است كه كور شده يا به دست دشمن اسير شده باشد ، كه در آن صورت بايد او را از امامت كنار بگذارند.

 

ابن ابي الحديد بدون پروا پاره اي از اعتراض هاي تند مخالفان علي (عليه السلام) را طرح مي كند و به آن پاسخ مي دهد. به عنوان مثال مي گويد : « اگر بگويي علي (عليه السلام) كه مي گفته است « من دنيا را طلاق داده ام » چگونه در پي رسيدن به خلافت و حكومت برآمده است مي گويم آري علي دنيا را طلاق داده بود از لحاظ بهره هاي دنيايي نه اينكه از امر به معروف و نهي از منكر و برپاداشتن احكام دين كه خداوند به انجام آن فرمان داده است ، خودداري كند و بديهي است كه انجام اين امور جز با عهده دار شدن خلافت صورت پذير نيست . » اين گونه اعتراض ها و پاسخ ها در مسايل مختلف در شرح نهج البلاغه ديده مي شود . (4 )

 

در همين راستا طعنه ها و اعتراض هاي بسيار تند نظام را كه از سران معتزله است نسبت به علي (عليه السلام) با حوصله تمام نقل كرده و با دلايل عقلي و نقلي پاسخ داده است . (5 ) برخي از اعتراض ها را كه معترضين ناآگاهانه ايراد كرده اند با استفاده از آيات الاحكام و مباني فقهي پاسخ داده است .

 

2 ـ مباحث ارزنده اي كه راهگشاي تحقيق در تاريخ و آداب و سنتهاي اجتماعي است ، ضمن شرح خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار آمده است كه در خور كمال توجه و دستمايه تحقيق بي طرفانه است ، براي نمونه به پاره اي از آنها مي پردازم ; يكي از اين موارد موضوع خبردادن اميرالمومنين علي (عليه السلام) از امور غيبي و پوشيده است كه به حقيقت پيوسته است و از آن جمله است گفتار آن حضرت به هنگام عبور از كربلا ، كه پس از اداي نماز مشتي از خاك را برگرفت و بوييد و فرمود : « اي خاك آفرين بر تو كه گروهي از دل تو ، روز رستخيز محشور مي شوند كه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد » و گفتار آن حضرت درباره عبدالله بن زبير كه فرمود « فريب سازي كينه توز است ، آهنگ كاري دارد كه به آن نخواهد رسيد ، دام دين براي شكار دنيا مي گسترد و سرانجام بردار كشيده قريش خواهد شد. » و خبر دادن از كشته شدن نوادگان خود يعني محمد نفس زكيه و ابراهيم كه محل كشته شدن هر يك را هم تعيين فرموده است . (6 )

 

از ديگر مباحث ارزنده و مهم براي شناخت مظلوم بودن اميرالمومنين علي (عليه السلام) ، مبحثي است كه ابن ابي الحديد ضمن شرح خطبه پنجاه و ششم درباره احاديث جعلي در نكوهش علي (عليه السلام) و گروهي كه از علي (عليه السلام) منحرف بوده اند ، آورده است كه در واقع رساله اي مستقل و مفصل است و پنجاه صفحه از جلدچهارم ، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم راشامل است . دراين

 

مبحث نمونه هاي كوشش فرهنگي در كاستن منزلت علي (عليه السلام) به روشني ديده مي شود كه چگونه دين به دنيافروشندگان با دريافت پاداش هاي كلان شروع به ساختن و پرداختن حديثهاي نادرست درباره علي (عليه السلام) كردند و ابن ابي الحديد گروهي از اصحاب و گروهي از تابعان را معرفي كرده است كه خود را به معاويه فروختند و به جعل حديث پرداختند.

 

ابن ابي الحديد ـ همچنان كه شيوه پسنديده اوست ـ در رد كردن و اثبات جعلي بودن اين حديث ها از ابزار عقل و نقل بهره برداري كرده است . او براي رد حديثي كه از ابوهريره در دو كتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم نقل شده است كه علي (عليه السلام) به روزگار زندگاني حضرت ختمي مرتبت از دختر ابوجهل خواستگاري كرده و رسول خدا را به خشم آورده است ، نخست با مراجعه به كتاب تنزيه الانبيا سيدمرتضي ، راوي اصلي اين حديث جعلي را كه حسين كرابيسي بوده ، زير سوال مي برد و وثاقت او را مورد ترديد قرار مي دهد و سپس با استدلال عقلي و استناد به آيات قرآني نادرستي آن را ثابت مي كند ، و مي نويسد : « مروان بن ابي حفصه هم كه با نكوهش علويان به هارون تقرب مي جسته ، اين موضوع را در يكي از قصيده هاي خود كه در مدح او سروده ، آورده است و ديگران هم آن را با افزوني هايي آورده اند. »

 

ابن ابي الحديد مي نويسد كه ابوهريره حديثي را از حضرت ختمي مرتبت درباره نكوهش كساني كه در مدينه بدعت آوردند ، نقل كرد و علي (عليه السلام) را مصداق روشن آن دانست و معاويه به پاداش اين خدمت او را به حكومت مدينه گماشت .

 

ابن ابي الحديد در اين مبحث كساني را از منحرفان از علي (عليه السلام) شمرده است كه در كتابهاي ديگر نمي توان نامهاي ايشان را ديد كه از آن جمله انس بن مالك ، زيدبن ارقم ، ابومسعود انصاري ، كعب الاحبار ، عمران بن حصين ، سمره بن جندب ، ابوبرده پسر ابوموسي اشعري ، ابوعبدالرحمان سلمي قاري مشهور ، سعيد بن مسيب ، زهري ، زيد بن ثابت و گروهي ديگر را مي توان نام برد. ابن ابي الحديد در مورد حسن بصري به دفاع پرداخته است و مي گويد : كساني كه او را از دشمنان علي (عليه السلام) شمرده اند ، ياوه گفته اند ، زيرا حسن بصري همواره در تعظيم و تكريم علي (عليه السلام) كوشا بوده است و سپس روايتي از استيعاب بن عبدالبر را كه مويد اين موضوع است ، مي آورد.

 

اين مبحث روشن كننده و وسيله شناخت اين گروه ستيزه گر است كه حداقل بدانيم اظهارهاي ايشان درباره علي (عليه السلام) بر كنار از خشم و كدورت نيست .

 

ابن ابي الحديد گاهي انحراف اشخاص از آن امام بزرگوار را ريشه يابي كرده است كه محروم شدن آنان از بهره هاي دنيايي و بي اعتنايي علي (عليه السلام) به جلب رضايت مردم در كارهاي مخالف با حق از انگيزه هاي اساسي بوده است . در همين بخش به اين نكته مي رسيم كه عبيدالله بن زياد در شهر بصره چهار مسجد را ساخت كه پايگاه كينه توزي نسبت به علي (عليه السلام) بود(7 )

 

يكي ديگر از اين موارد بحث بسيار مفصل درباره قيام زنگيان و سياه پوستان است كه كارگران تنگدست و درمانده استخراج نمك از شوره زارها بوده اند. اين مبحث كه در واقع كتاب مستقلي است در كمتر كتابي آمده است . همچنين مطالب مفيدي در موضوع چنگيز و فتنه مغول آورده و آن را با فتنه بخت النصر سنجيده و از آن مهمتر دانسته است و چون خود شاهد اعمال ايشان بوده و طعم اضطراب را چشيده است ، نوشته هايش از منابع استوار شمرده مي شود.

 

ابن ابي الحديد ضمن شرح نامه شماره 28 كه مي گويد : « اين نامه از نيكوترين نامه هاست . » موضوع ازدواج هاي ميان بني هاشم و بني عبد شمس را بررسي كرده است كه منبعي ارزنده از لحاظ آگاهي از پيوندها و خويشاوندي هاي سببي ميان اين دو خانواده بزرگ است . او در اين بخش بسياري از گفته هاي جاحظ و برخي از گفته هاي قطب راوندي ، شارح نهج البلاغه را با استدلال استوار رد كرده است . او شصت صفحه را به مقايسه ميان بني هاشم و بني عبدشمس و اثبات فضيلت بني هاشم بر بني عبدشمس اختصاص داده است . (8 )

 

ضمن شرح كلمه قصار شماره 408 كه سخن درباره چشم زخم وجادو و افسون است ، بحث در هفده صفحه درباره رسوم عرب و پندارهاي ايشان آورده است كه براي درك مضامين اشعار جاهلي بسيار سودمند است ، بويژه كه در هر مورد شواهدي هم از شعر عرب ارايه داده و مواردي را كه اسلام رد كرده ، روشن ساخته است . (9 )

 

در شرح كلمه شماره 413 كه در نكوهش مغيره بن شعبه است و اميرالمومنين (عليه السلام) خطاب به عمار بن ياسر ايراد فرموده و او را از بگو و مگو با مغيره بازداشته است . ابن ابي الحديد نخست عقيده ياران و همفكران معتزلي بغداد را درباره مغيره بيان كرده است كه او را تبهكاري بدانديش مي دانند و مي گويند روا نيست كه از بدگويي نسبت به او خودداري شود و بايد تبهكاري او را براي مردم روشن ساخت و سپس اين موضوع را طرح مي كند كه آيا لازم است درباره اصحاب حضرت ختمي مرتبت كه شهره به تبهكاري و گناه هستند خاموش باشيم يا وظيفه ما روشن ساختن وضع ايشان و بيزاري جستن از آنان است . او در آغاز گفته هاي امام الحرمين ابوالمعالي جويني ـ استاد غزالي ـ را كه در لزوم خاموشي درباره اصحاب گفته است ، نقل مي كند و سپس گفته هاي نقيب ابوجعفر يحيي بن محمد علوي را آورده و گفته هاي آن دو را با يكديگر سنجيده است . آن گاه به شيوه پسنديده خويش موارد لزوم لعن و بيزاري جستن برخي از اصحاب از برخي ديگر را بررسي مي كند و بدون اينكه از غزالي نام ببرد ، به گفته او كه لعن يزيد بن معاويه را هم روا نمي شمرد ، اعتراض مي كند و آن را نادرست مي شمرد و اين گونه افكار را برخلاف اسلام مي داند و مي گويد كه نبايد پايبند عاطفه و احساسات بود. سپس نمونه هايي را مي آورد كه حضرت ختمي مرتبت نسبت به اصحاب از اجراي حد شرعي خودداري نفرموده است و مي گويد مسطح بن اثاثه با آنكه از شركت كنندگان در جنگ بدر بود ، در موضوع افك و تهمت زدن به همسر رسول خدا(ص ) تازيانه خورده است . آن گاه نمونه هاي روشني از رفتار ناپسند برخي از اصحاب نسبت به برخي ديگر را نقل مي كند و با استدلال پسنديده ثابت مي كند كه هر كس در هر مقام و منزلت نسبت به حضرت ختمي مرتبت باشد ، مسوول كردار و رفتار خويش است .

 

اين بحث ابن ابي الحديد كه در واقع رساله جداگانه اي شمرده مي شود به راستي خواندني و قابل تامل است و در خودسازي و كوشش براي وصول به حق و حقيقت بسيار موثر خواهد بود و ملاحظه كرديد كه از اين دست مباحث مفصل كه هر يك راهگشاي موضوعي مهم است ، در شرح نهج البلاغه بسيار است و بايد اين كتاب ارزشمند بيش از اين مورد توجه و مراجعه قرار گيرد.

 

سخن را كوتاه مي كنم و فقط براي حسن ختام به اين نكته اشاره مي كنم كه ابن ابي الحديد ضمن شرح خطبه پنجاه و يكم نهج البلاغه در مبحثي مفصل كه شصت و سه صفحه و به راستي رساله مفصلي است ، شرح احوال دلاور مردان بزرگي را كه از ستم پذيري و زبوني خودداري كرده اند ، آورده است و در آغاز آن مبحث با حسن مطلعي بسيار مناسب و پسنديده و مطابق با حق چنين مي نويسد :

 

سرور و سالار اين افراد كه مساله حميت و آزادگي و مرگ زير سايه شمشير را به همگان آموخت و جانبازي را بر پستي و زبوني برگزيد ، ابوعبدالله حسين بن علي بن ابي طالب است كه درود بر او و بر پدرش باد ، با آنكه بر او ويارانش امان عرضه شد ولي به خواري و زبوني تن در نداد و چون مي دانست كه ابن زياد بر فرض كه او را نكشد به گونه اي او را خوار و زبون خواهد ساخت ، مرگ را بر زبوني ترجيح تمام نهاد و چنان سرمشق شد كه چون ياران مصعب بن زبير گريختند و او تنها با تني چند از ياران خود بر جاي ماند و پايداري كرد ، اين بيت را خواند : فان الالي بالطف من آل هاشم تاسوا فسنوا للكرام التاسيا

 

آن پيشگامان خاندان هاشم در كربلا چنان سرمشق شدند كه براي همه آزادگان پايداري را سرمشق قراردادند.

 

و از سخنان امام حسين (عليه السلام) به روز عاشورا كه آن را امام زين العابدين نقل فرموده ، اين گفتار اوست : همانا روسپي زاده پسر روسپي زاده ، ما را ميان دو چيز مختار كرده است ، كشيدن شمشير و پذيرش زبوني ، و زبوني از ما سخت دور است ، خداوند و پيامبرش و مومنان و دامن ها و آغوش هاي پاك و پارسا و سرشتها و جانهاي غيرتمند آن را براي ما نمي پذيرند . (10 )

ى؟

پي نوشت :

1 ـ براي آگاهي بيشتر در اين باره به انديشه واقع گراي ابن خلدون نوشته ناصف نصار ، ترجمه يوسف رحيم لو ، چاپ مركز نشر دانشگاهي ، 1366 ه' ش و مقاله همين مترجم در دايره المعارف بزرگ اسلامي مراجعه كنيد.

2 ـ خداوند متعال مي فرمايد : (يا ايها الدين آمنوا ان جاكم فاسق بنبا فتبينوا) (حجرات ، 6 )

3 ـ ج 14 ، ص 65 ـ84

4 ـ به شرح خطبه هاي 135 و 3 (معروف به شقشقيه ) مراجعه كنيد .

5 ـ به شرح خطبه 70 ، ص 129 ـ134 ، ج 5 ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم مراجعه كنيد.

6 ـ به شرح خطبه 92 ، ص 360 ـ368 ، ج 3 ، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه و ص 74 ـ76 ، ج 2 ، جلوه تاريخ مراجعه كنيد .

7 ـ جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 224 ـ227

8 ـ جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ، ج 6 ، ص 360 ـ 424

9 ـ همان ، ج 5 ، ص 155 ـ172

10 ـ شرح نهج البلاغه ، ج 3 ، ص 249 ـ 250 ، ج 8 ، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 118 ـ 119 ، ترجمه اخبار الطوال ، ص 355 ، ترجمه نهايه الارب ، ج 6 ، ص 102

منبع: روزنامه جمهورى اسلامى

ارسال شده در : 1389/9/8 - 08:52:21

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد
ارسال شده در : 1389/9/8 - 08:52:21

این صفحه را برای یک دوست بفرستید.

با تشکر ! پيام شما ارسال شد