حسين رزمجو
نهجالبلاغه گزيدهاى است از مجموعه سخنرانى ها، نامهها و کلمات قصار پيشواى آزادگان امام على عليهالسلام ، که از لحاظ نفاست الفاظ و عمق معانى، آن را «فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق»(1) و تالى قرآن مجيد دانستهاند و به «درخشندگى آفتاب، لطافت گل، قاطعيت صاعقه، غرش طوفان، تحرک امواج و به بلنداى ستارگان دوردست واقع در کهکشانها»(2) تشبيه و توصيفش کردهاند.
اين کتاب مستطاب که پويندگان وادى معرفت و جويندگان فضيلت را راهنمايى است نجاتبخش و هدايتگر، و تشنگان زلال حقيقت را چونان شربتى است گوارا و جانافزا؛ نه فقط از لحاظ ادبى و موازين فصاحت و بلاغت و شيوه هنرمندانهاى که در سبک بيان آن به کار رفته و مآلا اسم با مسماى «نهجالبلاغه» را بر آن نهادهاند؛ اثرى است بى همال و يکتا، بلکه از جهت اشتمال بر حکمتها و دستورالعملهاى ارزنده زندگى و موضوعات متنوع: خداشناسى، دينباورى، اخلاق، انسانشناسى، حقوق، حکومت، اقتصاد و... شايان آن است که «نهجالحياة»، «نهجالهداية»، «نهجالتربية»، «نهجالفلاح» و «نهجالسعادة» ناميده شود و به تعبيرى ديگر: اين اثر والا که به واقع تفسيرى است از حکمتهاى قرآنى و تبلورى از معارف اسلامى، ضامن و تأمينکننده بهروزى دنيا و آخرت کسانى است که به رمز و رازها و کُنه حقايقش پى برند و به رهنمودهاى خردمندانه و سازنده آن عمل کنند و يا به گفته سيد رضى، مؤلف شريف نهجالبلاغه:
«هذا الکتاب اذ کان يفتح للناظر فيه ابوابها و يقرب عليه طلابها و فيه حاجة العالم و المتعلم و بغية البليغ و الزاهد و يمضى فى اثنائه من عجيب الکلام... ما هو بلال کل غلةٍ و شفاء کل علّةٍ و جلاء کل شبهةٍ...»(3)
اين کتاب، درهاى شيوايى گفتار و زيبايى پندار را بر روى خواننده خود مى گشايد و او را آماده بهرهورى از آن لطايف لفظى و معنوى مى کند. ضمن اين مجموعه سخنان شگفتآورى است که تشنه کام دانش و معرفت از آن سيراب مى شود و براى هر بيمارى شفا و هر شبهه و تيرگى را روشنى و صفاست.
سبک و ويژگى هاى ادبى نهجالبلاغه
مطالب نهجالبلاغه که در سه بخش: خُطب، رسائل و حکم تدوين شده است و کلاً شامل: 242 خطابه بلند و کوتاه، 79 نامه و وصيتنامه و 489 حکمت يا کلمه قصار مى باشد،(4) آميزهاى است از نثر ساده مرسل با مسجع يا آهنگين که به سبکى آنچنان استوار، جاذب، زيبا و طبيعى نگاشته شده که در پارهاى موارد، عبارات آن از لحاظ روانى، سلاست و موسيقى دلنشين کلام، مبدل به شعرى منثور مى شود.
نثر نهجالبلاغه داراى صفت سهل و ممتنع است و در تدوين آن ضمن استفاده از واژههاى خوشآهنگ، صنايع بديعى و نکتههاى دقيق بلاغى، رعايت مقتضاى حال و تناسب ميان لفظ و معنى ـ همهجا ـ به عمل آمده و فى المثل در مواردى که به اطناب نياز بوده است، مانند: پيماننامهها، وصيتنامهها، و بعضى از خطب، سخن در حد مطلوب و ضرورت، طولانى است و در مواقعى که مراعات ايجاز ضرورى بوده است، همچون کلمات قصار، عبارات آن کوتاه و در عين حال نغز و پربار است.
کاربرد بجا و هنرمندانه از آيات قرآنى و احاديث نبوى و اشعارى از خود امام على عليهالسلام و گويندگانى نظير اعشى، امرءالقيس، دريد بن الصمه، ابى ذويب، عباس مرداس سليمى، حاتم بن عبدالله طائى و استفاده از تمثيلات و ارسال مثلهاى مناسب و تشبيهات و استعارات زيبا و کناياتى ابلغ من التصريح از ويژگى هاى ديگر ادبى اين کتاب هدايت و راه روشن بلاغت است.
هر چند که اين ظرايف لفظى و معنوى در متن اصلى نهجالبلاغه که به زبان عربى است، جلوه و نمودى زيباتر و درخشانتر دارد، مثلاً در جملات ذيل که به ترتيب درباره توحيد باريتعالى، آفرينش انسان و بزرگداشت قرآن بيان شده و در واقع مشتى است از خروارها عبارت بليغ و گوشنواز اين اثر ممتاز:
«الذى لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن. الذى ليس لصفته حد محدود و لا نعتٌ موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود...».(5)
خداوندى که همتها و انديشههاى بلند کنه ذاتش را درک نتواند کرد و هوشهاى ژرفنگر حقيقت هستى او را درنيابد. آن که صفات جلالهاش را ـ که عين ذات اوست ـ نهايتى ندارد و قابل شمارش و محدود به زمانى معين نيست.
«الانسان، انشأه فى ظلمات الارحام و شعف الاستار، نطفة دهاقا و علقه محاقا و جنينا و راضعا و وليدا و يافعا ثم منحه قلبا حافظا و لسانا لافظا و بصرا لاحظا...»(6)
خداوند، انسان را از نطفه ريخته شده در تاريکى زهدانها و پوششهاى غلاف مانند آن بيافريد و سير رشد جسمانى او را در مراحل جنينى، شيرخوارگى و کودکى و بلوغ قرار داد و وى را قلب (عقل) پاسدار و زبان گويا و چشم بينا بخشيد.
«انّ القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق. لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه و لا تکشف الظلمات الا به...»(7)
همانا ظاهر قرآن شگفتآور است و باطن آن ژرف و بى انتها. رمز و رازهايش را پايانى نيست و جز به نور آن تاريکيهاى نادانى زدوده نمى شود.
ضمن آنکه هر خواننده سخنشناس صاحبدلى، موسيقى دلنشين کلمات و کاربرد طبيعى صنايع بديعى نظير ترصيع و مماثله و تضاد (طباق) و انواع جناسرا در عبارات مذکور مشاهده مى کند و به عبارتپردازيهاى استادانه آن پى مى برد؛ در ترجمههاى روان و شيوايى که از اين اثر بليغ فاخر به فارسى يا ديگر زبانها شده است. جزالت، عمق و زيبايى هاى پنهان و پيداى آن را نيز در نظير نمونههاى ذيل که هر کدام به گونه تابلويى است رنگين و شکوهمند، احساس مى کند و بر انديشههاى بلند و قلم سحّار و گوهرزاى خداوندگار آن، آفرينها مى فرستد.
در ستايش خداوند
«... او بر ذات مقدسش قائم است و سازمان کائنات بر اراده نيرومند او استوار. بامداد ازل که طليعه آن را آغازى نيست، از پرتو جمال بى همتايش رخشان و روشن شده و سرچشمه زندگى را از زمان بى ابتدا به روى جهان گشوده است.
در آن روز که حروف آفرينش رقم نداشت و لوح و قلم در ديوان تقدير معطل بودند، فروغ ابديت با تلألؤ بى همتايى مى درخشيد و عرش برين، پادشاهى خدا نام داشت.
اين فضاى کيهانى، اين پردههاى نازک و ضخيم ابر، اين سقف پيروزهگون، اين مهر و ماه و اختران ثابت و سيار، بارى اين همه بدايع و عجايب، محصول کارگاه آن نقاش توانايى است که با قلم صُنع، چنين نقش و نگارهايى در عالم هستى به وجود آورده است. کوهها، با گردن افراشته بر آستان الوهيت دليلند و زمين با همه استوارى از انديشه عظمت خداى لرزان. خورشيد و ماه چون عاشقان شيفته او را مى جويند و از جهانگردى خويش جز رسيدن به کمال مطلوب که پيوستن به مبدأ و فناى فى الله است، منظورى ندارند.»(8)
خودشناسى نخستين گام در راه وظيفهشناسى است
«به جهان آمديد و در اين تالار مجلل که از گنبد فيروزه آسمان سقف بسته و با پرنيان سبز چمن فرش شده است، منزل گزيديد. شمعهاى دلافروز ستارگان بر طاق خانه شما مى درخشد و از پرتو خورشيد و ماه کانون حياتتان گرم و روشن است. از روشندلان سپهر گرفته تا کرمهاى مستمندى که در دل تيره خاک جاى دارند، يعنى کليه عوامل طبيعت ـ همه ـ فرمانبردار شما شدهاند، و اين طبايع تندخو و سرکش در مقابل بنى آدم، سر تسليم پيش آورده و به زانو درافتادند. آيا هيچ به اين فکر افتادهايد که به آدميزاده اين همه اقتدار و تسلط براى چه اعطا شده است؟.
آيا مى دانيد، که بشر در مقابل اين همه لطف و موهبت، به چه چيز وامدار است؟ آرى، وظيفه، اما در راه وظيفهشناسى، نخستين قدم، خودشناسى است... در ميان موجودات عالم، فقط انسان است که گاه به نيروى شاهباز روح به عالم بالا بال مى گشايد و زمانى مجذوب آغوش زمين مى گردد که گهواره پرورش اوست. و همين طبيعت آشفته که از غرائز متضاد تشکيل شده است او را موجودى خارقالعاده و مرموز جلوه داده و بر تمام کائنات سرورى بخشيده است.
مرام پيامبران و نواميس آسمانى، اصولاً بر هدايت تودهها به وظايف فردى و اجتماعى قرار دارد و قرآن مجيد بدين مطلب شاهدى صادق است. آنجا که خداوند مى فرمايد:
هدف ما از آفرينش جن و انس، جز عبادت آنها، چيز ديگر نيست، يعنى انجام وظيفه و در نتيجه طى تکامل...».(9)
قرآن مجيد
«... برنامه کاملى که توده مردم را به تکاليفش راهنمايى مى کند، قرآن است، قرآن داروى دردهاى بى درمان و پناه آوارگان است. قرآن، رشته محکم و متينى است که اجتماعات پريشان فکر را يکجا گردآورده و در ميان آنها روح صميميت و علاقه مليت ايجاد مى کند. قرآن، کتابى راستگو، راهنمايى آگاه و بااحتياط است. آن کس که اين مشعل آسمانى را در زندگانى فرا راه خود قرار دهد، هرگز به لغزش و سقوط دچار نخواهد شد...».(10)
جهاد
«جهاد، در رحمت الهى است که تنها به روى بندگان ويژه خداوند باز مى شود. پيراهن سربازى، زرهى آهنين است که دست فداکارى و مليت آن را بر اندام جوانمردان خونگرم و فعال مى پوشاند. اين جامه فاخر در زندگى لباس شرافت و پس از مرگ، حرير بهشت خواهد بود.
آرى، گلگونکفنان يا آنها که در راه دين و عدالت به خون گلوى خود رنگين شدهاند، در اين جهان جز نام و افتخار نخواهند داشت، و در آن جهان جز فردوس برين، خانه نخواهد کرد.
من، شب و روز شما را به جهاد و مبارزه دعوت مى کنم و پيوسته نغمه جانبازى و فداکارى را در گوشهاى سنگين شما مى نوازم، ولى افسوس، که دم گرم من در آهن سرد شما اثر نمى کند... بايد بگويم، ذليلترين اقوام جهان مردمى هستند که کوچههاى شهرشان ميدان تاخت و تاز بيگانگان قرار گيرد...».(11)
تأثير نهجالبلاغه در ادبيات تازى و فارسى
خطبههاى غرّا و نامهها و کلمات قصار آموزنده و زيباى امام على عليهالسلام در طول قرون اسلامى ـ چه قبل و چه بعد از زمان تأليف نهجالبلاغه (سال 400 هجرى) الهامبخش اديبان مسلمان از زبانها و مليتهاى مختلف، مخصوصا شاعران و نويسندگان عرب و ايرانى ـ بوده و اثرات ژرف و سازندهاى را ـ چونان قرآن کريم ـ در ادبيات اين دو زبان از خود بر جاى گذارده است.
به عنوان مثال، شعراى نامورى نظير: ابونواس، ابوتمام طايى، ابى الطيب متنبى، ابوالفتح البستى، ابن ابى الحديد معتزلى و... در عرصه ادب عرب، و گويندگان سترگى چون: فردوسى، ناصرخسرو، مولوى، سعدى و... در قلمرو زبان و ادبيات فارسى، از جمله کسانى هستند که به سرچشمه بلاغت و هدايت امام على عليهالسلام راه يافته و مضامين فراوانى را از گفتارها و نوشتارهاى حضرتش اخذ کردهاند و آنها را نظير نمونههايى که ذيلاً ارائه خواهد شد ـ زينتبخش آثار منظوم يا منثور خويش ساختهاند:
شواهدى از ادب تازى
ابونواس ـ حسن بن هانى (198-146) شاعر ايرانى الاصل عرب زبان که او را مبتکر تغزلات در ادبيات عرب دانستهاند و شعرش در غايت فصاحت و نيکويى است، در قصيدهاى که موضوع آن فلسفه حيات انسان و سرنوشت فرزندان آدم است.
به هنگام سرودن اين بيت:
لدوا للموت وأبنو للخراب فکلکم يصير الى التراب(12)
متأثر از اين سخن امام على عليهالسلام است که فرموده:
«ان لله ملکا ينادى فى کل يومٍ: لدوا للموت، و اجمعو للفناء و ابنو للخراب».(13)
خداوند را فرشتهاى است که هر روز فرياد مى کند: بزاييد براى مردن، جمع کنيد براى از بين رفتن و بسازيد براى ويران شدن.
و ابوتمام طايى ـ حسن بن اوس (231-190) قصيدهسراى معروف عهد عباسيان و صاحب کتاب «حماسه» که شامل غرر اشعار عرب از جاهليت تا عصر عباسى است، در ابيات ذيل:
و قال عليٌ: فى التعازى لأشعث و خاف عليه بعض تلک الماتم
أتصبر للبلوى عزاء و حسبة فتؤجر ام تسلو سلوّ البهائم.(14)
على عليهالسلام به هنگام تسليتگويى به اشعث بن قيس ـ در حالى که اندوهى که به او رسيده متأثر و بيمناک بود ـ فرمود:
اگر در اين گرفتارى و مصيبت، بزرگوارانه شکيبا باشى (نزد خداوند) مأجور خواهى بود وگرنه بدون اجر و مزدى آن گرفتارى را به گونه فراموش کردن چهارپايان، از ياد خواهى برد.
مضمون اين سخن حضرت را که به اشعث فرمودهاند، در شعر خود نقل کرده است:
ان صبرت صبر الاکارم و الا سلوت سلو البهائم(15)
اگر (در اين مصيبت) صبر کردى همانند شکيبايى جوانمردان (نزد خداوند نيکوست و مأجور خواهى بود) و اگر شکيبايى نکردى، مانند فراموش کردن چهارپايان (آن مصيبت را) از ياد خواهى برد.
و ابى الطيب المتنبى ـ احمد بن حسين الجعفى الکوفى ـ (354-303) شاعر مشهور عرب، که مضامين فراوانى(16) از کلام اميرالمؤمنين على عليهالسلام را رونقفزاى اشعار خود ساخته است، از جمله در اين ابيات:
الراى قبل شجاعة الشجعان هو الاول و هى المحل الثانى
فاذا هما اجتمعا لنفس مرة بلغت من العلياء کل مکان(17)
در افراد شجاع، خردمندى و قدرت انديشيدن بر صفت دلاوريشان مقدم است، زيرا خرد در مرتبه نخستين و شجاعت در درجه دوم اهميت قرار دارد. زمانى که آن دو (عقل و دلاورى) در کسى که منيعالطبع است جمع شوند، او به والاترين مرتبه از زندگى و ارجمندى مى رسد.
متأثر از اين عبارت امام است که فرمود:
«رأى الشيخ احب الى من جلد الغلام».(18)
انديشه و خردمندى مردآزموده را بيشتر از دلاوران جوان ناآزموده دوست مى دارم.
و در اين بيت:
والهم يخترم الجسيم نحافةً و يشيب ناصية الصبى و يهرم(19)
غم و اندوه، تن فربه را لاغر و ضعيف مى کند و موى کودک را سپيد و او را پير مى گرداند.
از مضمون اين جمله امام سود جسته است:
«الهم نصف الهرم».(20)
اندوه و غم نصف پيرى است.
و ابن ابى الحديد ـ عزالدين عبدالحميد (655-586) شاعر فاضل و سنى مذهب عرب، که شارح نهجالبلاغه است و اعتقادش به امام على عليهالسلام به پايهاى است که او را انسانى مافوق همه و شجاعترين و فصيحترين افراد بشر مى داند و «سخنانش را در حکمت نظرى از آراء فلاسفهاى چون افلاطون و ارسطو و در حکمت نظرى از سقراط برتر مى شناسد.»(21)
در:
فالخير خير و خير منه فاعله والشر شر و شر منه صانعه(22)
کار نيک، پسنديده است و از آن بهتر و پسنديدهتر، شخص نيکوکار است. و کار بد، زشت و ناپسند است و از آن ناخوشتر، فرد زشتکار است.
ملهم از اين کلام حضرتش مى باشد:
«فاعل الخير، خير منه و فاعل الشر شرٌ منه».(23)
و...(24)
نمونههايى از ادب فارسى
حکيم ابوالقاسم فردوسى (411-329) شاعر پرشور شيعى و حماسهسراى بزرگ ايران که با معارف اسلامى، قرآن و نهجالبلاغه آشنا بوده و با بيان اين گونه تعبيرات زيبا:
چه گفت آن خداوند تنزيل وحى خداوند امر و خداوند نهى
که من شهر علمم، عليم در است درست اين سخن گفت پيغمبراست(25)
ضمن استناد به حديث معروف نبوى:
«انا مدينة العلم و على بابها»
ارادت خويش را به پيشگاه مقدس علوى چنين خاضعانه اظهار داشته است:
اگر چشم دارى به ديگر سراى به نزد نبى و وصى گير جاى
گرت زين بد آيد گناه من است چنين است و آيين راه من است
بر اين زادم و هم بر اين بگذرم چنان دان که خاک پى حيدرم
هر آنکس که در دلش بغض على است از او زارتر در جهان خوار کيست(26)
او در مقدمه بى بديل شاهنامه که درباره توحيد و صفات باريتعالى است، خاصه در ابيات ذيل:
نيابد بدو نيز انديشه راه که او برتر از نام و از جايگاه
خرد را و جان را همى سنجد او در انديشه سخته کى گنجد او
بدين آلت رأى و جان و روان ستود آفريننده را کى توان(27)
از خطبه اول نهجالبلاغه که درباره توحيد است و با عبارات:
«الحمدلله الذى لايبلغ مدحته القائلون» آغاز مى شود، بويژه اين جملات از آن:
«الذى لايدرکه بعد الهمم... الذى ليس لصفته حدٌ محدود...»(28)
خداوندى که انديشههاى بلند دورپرواز را به ذات او راهى نيست و صفاتش را نهايتى نيست متأثر است.
همچنين از اين عبارت خطبه 155 الهام گرفته و بهرهمند شده است:
«... لم تبلغه العقول بتحديدٍ فيکون مشبها و لم تقع عليه الاوهام بتقديرٍ فيکون ممثلاً».(29)
خردها در اثبات حد و نهايت او به کنه ذاتش پى نبردهاند تا بتوانند شبيهى براى او ارائه کنند و وهمها براى تصوير نمودنش بر او راه نيافتهاند تا قادر باشند مثل و مانندى را برايش مجسم کنند.
حکيم ناصر خسرو قباديانى (481-394) شاعر فرزانه، نستوه و مبارز ايرانى که در قصايد متعددى، اعتقاد راسخش را درباره امام على عليهالسلام با چنين اشعار استوارى اظهار داشته است:
من تولا به على دارم کز تيغش بر منافق شب و بر شيعه نهار آيد
دين سرايى است برآورده پيغمبر تا همه خلق بدو در به قرار آيد
على و عترت اويست مرآن را در خنک آن را که در اين ساخته دار آيد(30)
او نيز از مضامين فراوان اخلاقى، اجتماعى موجود در سخنان آن حضرت بهرهمند شده و آنها را زينتبخش آثار منظوم و منثور خود ساخته است.
از جمله در اين ابيات:
اين جهان پيرزنى سخت فريبنده است نشود مرد خردمند خريدارش
پيش از آن کز تو ببرد تا طلاقش ده مگر آزاد شود گردنت از عارش(31)
بررس به کارها به شکيباييزيرا که نصرت است شکيبا را(32)
اى شده مدهوش و بيهش پند حجت را بدارکز عطاى پند بهتر نيست در دنيا عطا
بر طريق راست رو چون باد گردنده مباشگاه با باد شمال و گاه با باد صبا(33)
به تقدير بايد که راضى شويکه کار خدايى نه تدبير ماست(34)
قيمت هر کس به قدر علم اوستهمچنين گفتهست اميرالمؤمنين(35)
به ترتيب از عبارات ذيل سود جسته است:
ـ «يا دنيا يا دنيا اليک عنى... هيهات! غرى غيرى، لا حاجة لى فيک، قد طلقتک ثلاثا لا رجعة فيها».(36)
اى دنيا، اى دنيا! از من بگذر، چه دورست آرزوى تو، ديگرى را بفريب که مرا به تو نيازى نيست. همانا من تو را سه بار طلاق گفتهام که در آن بازگشتى نيست.
«... لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان»(37)
پيروزى از شخص بردبار شکيبا جدا نمى شود هر چند که روزگار (سختى) بر او دراز گردد.
«... همجٌ رعاعٌ اتباع کل ناعق يميلون مع کل ريحٍ».(38)
(افراد نادان بى اعتقاد) مانند مگسان خرد ناتوانند که هر آوازهکنندهاى را پيروند و با هر بادى که بورزد به طرف آن ميل مى کنند.
«يغلب المقدار على التقدير حتى تکون الافة فى التدبير».(39)
قضاى الهى بر حسابگرى بنده پيشى مى گيرد به طورى که گاه آفت و تباهى در تدبير و عاقبتانديشى است.
«قيمة کل امرى ءٍ ما يعلمه».(40)
ارزش هر کسى به اندازه چيزى است که آن را نيکو مى داند.
و جلالالدين محمد مولوى (672-606) شاعر عارف و متفکر مسلمان ايرانى که مثنوى معنويش عصارهاى است از معارف اسلامى و «چو قرآن مدل»(41) و درجه اخلاص او به مکتب علوى به حدى است که امام على عليهالسلام را «جمله عقل و ديده»(42) مى داند و به هر فضيلتجويى توصيه مى کند که:
از على آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزه از دغل(43)
او نيز از گنجينه حکمتهاى سخنان امام على عليهالسلام برخوردار شده و گوهرهايى از آن را فراچنگ آورده و زينتبخش اشعار عارفانه خود ساخته است.
مثلاً در اين بيت:
آدمى مخفى است در زير زبان اين زبان پرده است بر درگاه جان(44)
متأثر از اين کلام امام عليهالسلام است:
«المرءُ مخبوءٌ تحت لسانه».(45)
مرد زير زبان خود پنهان است.
و در بيت ذيل:
زآن که حکمت همچو ناقه ضاله است همچون دلالان شهان را دالّه است(46)
از مضمون اين عبارت حکمتآميز اميرالمؤمنين عليهالسلام سود جسته است:
«الحکمة ضالة المؤمن، فخذ الحکمة و لو من اهل النفاق».(47)
حکمت (دانش و معرفت به حقايق) گمشده مؤمن است (و هميشه بايد در جستجوى آن باشد) پس آن را فراگير حتى اگر چه از مردم منافق باشد.
و در ابيات:
علم دريايى است بى حد و کنار طالب علم است غواصّ بحار
گر هزاران سال باشد عمر او او نگردد سير خود از جستجو
کآن رسول حق بگفت اندر ميان اين که منهومان هما لايشبعان(48)
بخشى از اين کلمه قصار امام را در شعر خود آورده است:
«منهومان لا يشبعان: طالب علمٍ و طالب دنيا».(49)
دو خورنده هستند که سير نمى شوند: خواهان دانش و خواستار دنيا.
و استاد سخن شيخ مصلحالدين سعدى (691-604) که عقيده و نظرش نسبت به پيشواى آزادگان جهان اين است که:
کس را چه زور و زهره که وصف على کند جبار در مناقب او گفته: هل اتى
زورآزماى قلعه خيبر که بند او در يکدگر شکست به بازوى لافتى
شير خدا و صفدر ميدان و بحر جود جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
ديباچه مروت و سلطان معرفت لشکر کش فتوت و سردار اتقيا(50)
او نيز در سرودن آثار نغز خود، بويژه در منظومه بوستان که تصويرى از جهان آرمانى سعدى است، در بسيار موارد، از معانى عميق سخنان امام عليهالسلام بهرهمند شده از جمله در نظم ديباچه زيباى اين کتاب که موضوع آن صفات جلال و جمال خداوندى است، مخصوصا در اين ابيات:
جهان متفق بر الهيتش فرو مانده در کُنه ماهيتش بشر، ماوراى جلالش نيافت بصر منتهاى جمالش نيافت
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم نه در ذيل وصفش رسد دست فهم(51)
همانند استاد طوس متأثر از خطبه اول نهجالبلاغه است و در باب اول بوستان، آنجا که از «تدبير ملک و لشکرکشى» سخن مى گويد، از جمله در سرودن ابيات ذيل:
چو دشمن به عجز اندر آمد ز در نبايد که پرخاش خويى دگر
چو زنهار خواهد، کرم پيشه کن ببخاشى و از مکرش انديشه کن(52)
به قسمتى از نامه معروف امام على عليهالسلام به مالک اشتر ـ يا اين عبارات از آن ـ توجه دارد:
«و لا تدفعن صلحا دعاک اليه عدوک و لله فيه رضى... ولکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه، فان العدو ربما قارب ليتغفل فخذ بالحزم».(53)
زمانى که دشمنت تو را به صلح دعوت کند و در آن رضاى خداوند باشد، دعوتش را رد مکن... اما بعد از صلح با دشمن هر چه بيشتر از او احتياط کن زيرا، او بسا براى آنکه تو را غافلگير کند، به تو نزديک شود، پس حزم پيشه کن!.
و در ابيات ذيل ـ از باب هفتم ـ که درباره رازپوشى و خاموشى و عيبجويى نکردن است:
سخن تا نگويى بر او دست هست چو گفته شود، يابد او بر تو دست
تفکر شبى با دل خويش کرد که پوشيده زير زبان است مرد
مکن عيب خلق اى خردمند فاش به عيب خود از خلق مشغول باش(54)
نظر شيخ اجل به اين سخنان امام على عليهالسلام است:
«... الکلام فى وثاقک ما لم تتکلم به فاذا تکلمت به صرت فى وثاقه».(55)
سخن در بند توست، تا آن را نگفتهاى و همين که به زبانش آوردى، تو در بند و در اختيار او هستى.
«المرءُ مخبوء تحت لسانه».(56)
مرد زير زبانش پنهان است.
«من نظر فى عيب نفسه أشتغل عن عيب غيره».(57)
کسى که به عيب خود نظر کند، به عيبجويى ديگرى نمى پردازد.
در گلستان هميشه خوش شيخ شيراز نيز گلبوتههايى از باغ حکمت نهجالبلاغه غرس شده که بوى معطر و دماغپرور آنها مشام جان هر خواننده صاحبدلى را نوازش مى دهد. به عنوان مثال، در اين عبارت سعدى که در باب هشتم ـ در آداب صحبت آمده است:
«هر آن سرى که دارى با دوست در ميان منه، چه دانى که وقتى دشمن گردد و هر بدى که توانى به دشمن مرسان، که باشد که وقتى دوست گردد»(58) رنگ وبويى از اين کلام آموزنده علوى استشمام مى شود، که فرموده است:
«أحبب حبيبک هونا، عسى أن يکون بغيضک يوما ما و أبغض بغيضک هونا ما عسى أن يکون حبيبک يوما ما».(59)
دوست خود را دوست بدار، به اندازهاى که زيادهروى در آن نباشد (او را بر همه اسرار خود آگاه مکن) شايد روزى دشمنت گردد و دشمنت را نيز از روى ميانهروى دشمن بدار، چه روزى از روزها دوستت گردد.
نهجالبلاغه شريف، در ديگر آثار منظوم و منثور فارسى و شاهکارهاى ادبى چون: ترجمه کليله و دمنه بهرامشاهى، چهار مقاله نظامى عروضى، مرزباننامه راوندى و... تأثيراتى فراوان داشته و جاذبههاى لفظى و معنوى آن، اغلب شاعران و نويسندگان دينباور ايرانى و ارادتمند به مکتب علوى را برانگيخته است تا از اين خرمن پرفيض ـ در حد معرفت و توان خويش ـ خوشهچينى ها کنند.
نهجالبلاغه از ديدگاه
برخى از دانشمندان اسلامى
ابن ابى الحديد معتزلى دانشمند، مورخ و شاعر شهير عرب و شارح نهجالبلاغه
رفعت پايگاه معنوى نهجالبلاغه و تنوع موضوعات آن از لحاظ ادبى، مذهبى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى موجب شده است که نه تنها شاعران و سخنوران نامور ـ همانگونه که در مبحث قبل اشارت شد ـ تحت تأثير زيبايى ها و جاذبههاى بلاغى آن قرار گيرند و از مضامين آموزندهاش در بارور کردن آثار خويش سود جويند؛ بلکه اين کتاب مستطاب ـ در طول قرون اعصار ـ توجه گروههاى بيشمارى از فقها، متکلمان، مفسران، فلاسفه، جامعهشناسان، علماى اخلاق و ديگر دانشمندان را آنگونه به خود جلب کرده است که هر يک به نوعى در بزرگداشت آن، زبان به تحسين و ستايش گشودهاند. عبارات ذيل نمونههايى است از آنچه که تاکنون به قلم برخى از دانشوران مشهور اسلام در تجليل نهجالبلاغه به رشته تحرير درآمده است: «امام على عليهالسلام پيشوا و سرور سخنوران و بلغاست. کلام او را به حق از سخن خداوند فروتر و از کلام مخلوق فراتر دانستهاند ـ ارزش سخنان او را همين نشانه بسنده است که فنون سخنورى و نويسندگى را همگى مردم از او آموختهاند.»(60)
شهابالدين محمود آلوسى بغدادى (1270-1217 ه) نويسنده و متفکر عرب
«... نهجالبلاغه، که حاوى خطبههاى على بن ابيطالب است، پرتويى از نور سخن الهى دارد و چونان خورشيدى است که با فصاحت منطق نبوى مى درخشد».(61)
استاد حسين نائل مرصفى (ف.1307 ه) دانشمند علوم بلاغت در جامع الازهر مصر
«... آنچه را که على عليهالسلام در نهجالبلاغه آورده است، از قبيل: نشانههاى حکمت عالى، قوانين زنده و صحيح سياسى و هرگونه پند نافذ و دليل متقن که هماکنون گواه عظمت و بهترين دليل شخصيت بى مانند اوست؛ نصيب هيچ يک از حکماى بزرگ و فلاسفه سترگ و نوابغ عالى مقام جهان نشده است.
على عليهالسلام در اين کتاب، از درياى علم و سياست و ديانت سر به درآورده و از اين رو، در تمام اين مسائل نابغهاى برازنده است.»(62)
شيخ محمد عبده (ف. 1323 ه) متفکر، مفسر و نويسنده شهير مصرى و شارح نهجالبلاغه
«... هنگامى که پارهاى از عبارات نهجالبلاغه را به دقت مى خواندم، صحنههايى در نظرم مجسم مى گشت که شاهد زندهاى براى پيروزى نيروى سخن و بلاغت بود. آنجا که دلها به برهان حقايق آميخته مى گشت و سپاه سخنان محکم و نيرومند، چنان به درهم شکستن باطل و يارى حق، به پا مى خاست، که هر شک و باطلى را نابود مى کرد، قهرمان اين ميدان که اين پرچم پيروزى را به اهتزاز درمى آورد، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب بود».(63)
امين نخله، نويسنده و دانشمند مسيحى معاصر لبنان
«... از من خواستهاند که صد کلمه از گفتار بليغترين نژاد عرب، «ابوالحسن» را انتخاب کنم... من با مسرّت، نهجالبلاغه، اين کتاب باعظمت يا انجيل بلاغت را ورق زدم، اما به خدا نمى دانم چگونه از ميان صدها کلمه على عليهالسلام فقط صد کلمه را برگزينم، و روشنتر بگويم، نمى دانم چگونه واژهاى را از کلمه ديگر جدا سازم، اين کار درست به آن مى ماند که دانه ياقوتى را از کنار دانههاى ديگر بردارم. سرانجام من اين کار را کردم، در حالى که دستم ياقوتهاى درخشنده را پس و پيش مى کرد و ديدگانم از تابش نور آنها خيره مى گشت... تو اين صد کلمه را از من بگير و به ياد داشته باش که اينها اشعهاى از نور بلاغت و غنچههايى از شکوفههاى فصاحت است».(64)
علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى (ف.1389 ه) محقق فرزانه شيعى صاحب الذريعه
«... بعد از انقطاع وحى الهى، کتابى از نظر اعتماد، مانند نهجالبلاغه تدوين نشده است. کتابى که راه صحيح علم و عمل را به انسان نشان مى دهد و پرتويى از علم الهى بر آن تابيده و بوى عطر سخنان پيامبراکرم صلى اللهعليهوآله از آن به مشام جان مى رسد. نهجالبلاغه صدف مرواريدهاى حکمت و درج جواهر بلاغت است».(65)
علامه سيد هبة الدين شهرستانى (1386-1301 ه.ق) فقيه و اسلامشناس نامدار شيعه
«... دانشمندان بسيارى نهجالبلاغه را ستودهاند و اعتراف کردهاند که مطالب عاليه آن در حد اعجاز است، چنانکه عقول ايشان از عظمت برق لامعى که از خطبهها و جملات آن مى درخشد به حيرت مى افتد.
تعجب ادبا تنها به ملاحظه انسجام الفاظ نهجالبلاغه نيست و دهشت و تحير دانشمندان نيز به اين نيست که معانى بليغ آن به سر حد اعجاز رسيده، بلکه شگفتى و تحير آنان همه و همه در تنوع مقاصد و منظورهاى گوناگونى است که در خطبهها و کلام آن وجود دارد، و امام عليهالسلام از عهده بيان آنها به خوبى برآمده و برترى شخصيت خويش را بر همگان آشکار کرده است.»(66)
علامه شيخ عبدالحسين امينى نجفى (1390-1320ه.ق) دانشمند مجاهد شيعه، صاحب کتاب عظيم الغدير
«... اسلام بدون شمشير على بن ابيطالب عليهالسلام برپاى نايستاد، و لشکر شرک جز بر اثر قدرت و صولت او منهزم نگرديده است و خداى بزرگ کعبه بيتالحرام را از آلودگى بتها جز به دست او پاک نفرموده و زنگارهاى شبهه و کفر جز به بيانات و براهين او ـ که در نهجالبلاغه شريفش مندرج است ـ زدوده نشده است».(67)
استاد شهيد مرتضى مطهرى (ف. 1358ش) متفکر، خطيب و متکلم بزرگ اسلامى
«... نهجالبلاغه، شاهکار است اما نه تنها در يک زمينه، مثلاً موعظه يا حماسه يا فرضا عشق و غزل، يا مدح هجا، بلکه در زمينههاى گوناگون. على عليهالسلام با آنکه در نهجالبلاغه همواره از معنويات سخن رانده است. در عين حال فصاحت را به اوج کمال رسانيده. در اين کتاب، از مى و معشوق و يا مفاخرات و امثال اينها که ميدانهايى باز براى سخن هستند، بحث نشده و سخن براى سخن و اظهار هنر سخنورى ايراد نگرديده است.
سخن على عليهالسلام براى او وسيله بوده، نه هدف. او نمى خواسته است به اين وسيله يک اثر هنرى و يا يک شاهکار ادبى از خود باقى گذارد. بالاتر از همه اين که سخنش کليت دارد و محدود به زمان و مکان و افراد معين نيست. مخاطب او انسان است و به همين جهت، نه مرز مى شناسد و نه زمان... نهجالبلاغه از همه جهات متأثر از قرآن و در حقيقت فرزند قرآن است».(68)
آيتالله امام روحالله خمينى (1409-1320 ه.ق) رهبر و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران
«... کتاب نهجالبلاغه که نازله روح على عليهالسلام ـ آن عبد وارسته از غير و پيوسته به دوست، که حجب نور و ظلمت را دريده و به معدن عظمت رسيده است ـ براى ما خفتگان در بستر منيّت و در حجاب خود و خودخواهى، معجونى است شفابخش و مرهمى است براى دردهاى فردى و اجتماعى. و مجموعهاى است داراى ابعادى به اندازه ابعاد يک انسان و يک جامعه بزرگ انسانى، از زمان صدور آن تا هر چه تاريخ به پيش رود و هر چه جامعهها به وجود آيند و دولتها و ملتها متحقق شوند».(69)
مؤلف نهجالبلاغه
گردآورنده مطالب کتاب نهجالبلاغه، ابوالحسن محمدبنابى احمد الموسوى، ملقب به رضى و مشهور به سيدرضى اديب و دانشمند بنام شيعه است، که نسبت او با پنج واسطه به حضرت امام موسى بن جعفر عليهالسلام مى رسد. سيدرضى در سال 359 هجرى در خاندانى از اهل فضل و تقوى و از پدر و مادرى دانشور و متقى ـ در بغداد ـ ديده به جهان مى گشايد. پدرش: ابواحمد موسوى ـ حسين بن موسى ـ ملقب به طاهر اوحد ذوالمناقب (400-304) از شخصيتهاى مشهور زمان خود به شمار مى رود، چه مدتها منصب نقابت سادات خاندان ابوطالب و نظارت
بر ديوان مظالم و سرپرستى حجاج را برعهده داشته و مورد احترام سلاطين آلبويه و امراى حمدانى سوريه بوده است. مادر او: فاطمه دختر حسين بن احمد معروف به داعى صغير نقيب طالبيان و نواده ناصر کبير، بانويى است علوى، دانشمند و آنگونه معزز که گويند: شيخ مفيد (413-338) فقيه بزرگوار شيعه، کتاب «احکام النساء» خود را به خاطر او تأليف کرده است.
برادر سيد رضى، سيد مرتضى (436-355) ملقب به علمالهدى از فحول علماى تشيع و از زمره دانشمندان طراز اول اسلام يا به تعبير علامه بحرالعلوم: «سرور علماى امت اسلام و پس از ائمهاطهار عليهماالسلام از همه کس برتر»(70) بوده و تأليفات او در زمينههاى مختلف علوم اسلامى متجاوز از 72 کتاب و رساله است.(71)
سيدرضى تحصيلات خود را در رشتههاى ادبيات عرب، حديث، اصول فقه، نزد دانشمندانى چون: قاضى عبدالجبار معتزلى (ف 415 ابوسعيد سيرافى (ف 368 ابوعلى فارسى (ف377) ابوالفتح عثمان بن جنّى نحوى (ف 392) ابوعبدالله محمد بن عمران مرزبانى (ف 378) هارون بن موسى تلّ عکُبرى (ف 385) ابننباته (374-335) على بن عيسى ربعى (420-328) ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبرى (ف 393) و مخصوصا فقيه نامدار شيعى: ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، به پايان مى رساند و چون از نبوغ و هوشى خارقالعاده برخوردار است، در بيست سالگى از کليه دانشهاى متداول در عصر خود بى نياز مى شود، و از هفده سالگى اقدام به تدريس و تأليف کتاب مى کند و در اندک مدتى سرآمد دانشمندان روزگارش مى گردد و آثار ارزندهاى که تعداد آنها را افزون بر بيست و شش جلد دانستهاند از خود برجاى مى گذارد و به واسطه داشتن قريحه و طبعى لطيف و استعدادى که در سرودن شعر دارد، پايگاه شعرش به مرتبهاى مى رسد که برخى از صاحبنظران در ادب و شعر تازى، او را با القابى چون: اشعر طالبين، اشعر قريش و اشعر عرب(72) توصيف کرده و ثنايش گفتهاند.
درباره پرهيزکارى، و پاکرايى سيدرضى و برادرش سيدمرتضى و بهرهاى که اين دو بزرگمرد از محضر استادشان شيخ مفيد و آموزش علم فقه مى برند، نقل شده است: که شبى شيخ در خواب مى بيند که حضرت زهرا عليهاالسلام حسنين را نزد او مى آورند و به وى مى فرمايند:
«علمها الفقه».
به اين دو برادر فقه بياموز!
شيخ مفيد که پس از بيدار شدن متحير شده و نمى داند تعبير خوابش چيست، صبح همان شب، هنگامى که در مسجد براثا واقع در محله شيعهنشين کرخ بغداد مشغول تدريس است، مى بيند فاطمه، مادر سيدرضى و سيد مرتضى، پسران خود را که در آن زمان کودکانى خردسال هستند، نزد او آورده و پس از سلام، همان عبارت «علمها الفقه» را که حضرت فاطمه عليهاالسلام به هنگام خواب دوشين درباره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام مى فرمايند، او به زبان مى راند و مى گويد: يا شيخ! اين دو کودک، پسران من هستند، از تو مى خواهم که آنها را دانش فقه بياموزى! شيخ مفيد از اين رخداد عجيب، تعبير خواب خود را درمى يابد و پس از گريستن و نقل خوابش براى آن بانوى ارجمند، در تعليم و تربيت ايشان سعى بليغ مى کند تا اين که هر کدام از آن دو برادر در عرصه دانشاندوزى و کسب معرفت و ادب از نوادر زمان خويش مى شوند و پايگاه علمى و اجتماعيشان به مرتبهاى مى رسد که شخصيتهاى بزرگى نظير ابوالعلاء معرّى (449-363) اديب و فيلسوف تيرهچشم روشن دل عرب، زبان به ستايش آنان مى گشايند و همانند عبارات ذيل که معرّى ضمن مرثيهاى به مناسبت فوت پدرشان سروده و خطاب به او، درباره شأن والاى اين دو برادر سخن گفته است، اين گونه از ايشان تجليل مى کنند:
«... پس از خود دو ستاره در ميان ما باقى گذاردى که نور آنها در هر بامداد و شامگاه همواره مى درخشد.
ـ دو شخصيت بزرگ، که با سجايا و اوصافى عالى پرورش يافتهاند و هر دو آراسته به کرامت و عفاف هستند.
ـ اين دو برادر در فضيلت هموزن هم و به هنگام بخشش چونان باران رحمتند و به منزله دو ماه تابانند که در تاريکى ها مى درخشند.
ـ و ايشان از چنان عظمتى برخوردارند که اهل نجد هر گاه آنان به شيوايى آغاز سخن مى کنند، در برابرشان به چيزى گرفته نمى شوند.
رضى و مرتضى، با هم برابرند و گويى هر دو خطوط کلى عظمت و جلالت را منصفانه بين خود تقسيم کردهاند.»(73)
سيدرضى که معاصر آلبويه ـ خصوصا بهاءالدوله ديلمى ـ است. پس از پدر، مناصب نقابت سادات خاندان ابوطالب و امارت حاج و نظارت ديوان مظالم به او تفويض مى شود و بعلاوه سرپرستى دارالعلمى در بغداد که کتابخانه عظيمى دارد و طلاب فراوانى در آن تحصيل مى کنند به عهده اوست.
مهمترين تأليف باقيمانده از سيدرضى، کتاب شريف نهجالبلاغه است که کار گردآورى آن را در سال 400 هجرى به پايان مى رساند و با تدوين اين اثر عظيم، بزرگترين خدمت را به فرهنگ اسلامى و ادبيات عرب انجام مى دهد.
سيدرضى در بامداد يکشنبه ششم محرم سال 406 هجرى در بغداد دارفانى را وداع مى گويد. پيکر پاکش ابتدا در خانه خود او واقع در محله کرخ بغداد دفن مى گردد و سپس به جوار مرقد مطهر حضرت سيدالشهداء عليهالسلام به کربلا منتقل و در آنجا به خاک سپرده مى شود. رضوان الله تعالى عليه.
بناى شکوهمند نهجالبلاغه را معمارى جز امام على عليهالسلام نيست
همچنان که گاه، آفتاب فروزان را در ميانه آسمان، لکه ابرهاى تيره از ديدگان پنهان مى کند و يا از درخشندگى اشعه آن مى کاهد؛ تعصبات، خودخواهى ها و خودمحورى هاى فکرى و اعتقادى افراد سفسطهگر مغالطهکار، چونان ابرهاى سياهى است، که حقايق يا بعضا آراء بر حق مکتب يا شخصيتى مؤثر يا اثرى ارزشمند را با حجاب خود مى پوشاند و با پراکنده شدن تخم شک و بدبينى در مزرع اذهان، ديد و اعتقاد افراد را نسبت به آن مکتب يا شخصيت و اثر، منحرف يا سست و متزلزل مى کند.
نهجالبلاغه شريف از جمله کتابهايى است که متأسفانه در معبر تاريخ عمر پربرکت خود از اين آفت فرهنگى مصون نمانده و قامت بلند و استوار آن در معرض تندباد غرضورزى ها و کوتهانديشى هاى تنى چند قرار گرفته است و با وجود آنکه:
ـ تاکنون صدها کتاب(74) و مقاله و شرح(75) توسط دانشمندان بزرگ اهل سنت و علماى شيعه درباره آن نگاشته شده است و هيچ يک از آنها در صحت انتساب اين کتاب به امام على عليهالسلام کمترين شک و ترديدى را به خود راه ندادهاند.
ـ و با آن که از زمان تأليف نهجالبلاغه (سال 400 هجرى) تا روزگار حاضر، اسلامشناسان عاليقدرى از شيعه و سنى نظير: ابن ابى الحديد معتزلى، علامه حلى (ف، 676) قاضى نورالله شوشترى (1019-956 ه.ق)، کاشف الغطاء (ف، 1228 ه.ق)، حاج ميرزا حسن نورى (ف، 1320 ه.ق) شيخ محمد عبده، نائل مرصفى، علامه سيد هبةالدين شهرستانى، دکتر زکى عبدالسلام مبارک، عباس محمود عقّاد، استاد شهيد مطهرى و... با دلايلى منطقى و خردپسند انتساب نهجالبلاغه را به امام على عليهالسلام مدلل و تأييد کردهاند.
ـ و با آن که هفتاد نفر از مورخان، محدثان، مفسران و اديبانى(76) که قبل از سيدرضى مى زيستهاند، به جمعآورى خطبهها، نامهها و کلمات قصار حضرت على عليهالسلام همت گماشتهاند، و برخى از اين خطبهها، رسالات و سخنان در کتابهاى معتبرى که پيش از نهجالبلاغه تأليف شده، نظير: اصول کافى، از: ثقةالاسلام ابى جعفر محمد بن يعقوب بن اسحق کلينى رازى (ف 329) و ارشاد ابوعبدالله محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد (ف 413) و عقد الفريد، (ابن عبدربه (ف 327) و نزهة الادب ابوسعيد منصور (ف 422) و تحفالعقول، تأليف: ابن شعبه حرّانى (اواخر قرن چهارم) و... گردآورى شده است و اسناد مدارک همه خطبهها، نامهها و کلمات قصار نقل شده در کتب مذکور، مشخص و مضبوط است.(77)
ـ و با وجود آنکه در فاصله قرنهاى اول تا چهارم هجرت يا قبل از تدوين نهجالبلاغه توسط سيدرضى، خطباء، و نويسندگان نامورى در عرصه ادب عرب نظير: عبدالحميد بن يحيى کاتب(78) (مقت. 132) ابوعثمان جاحظ (225ـ160) عبدالرحيم بن محمد بن اسماعيل معروف به ابننباته(79) (374-335) و شاعران بلندآوازهاى چون: ابونواس (ف 198) ابوتمام طايى (ف 231) ابوالفتح بُستى (ف 400) و... از سخنان امام على عليهالسلام سود جسته و يا مضامين نوشتارها و مواعظ آن حضرت را زينتبخش آثار خود کردهاند.
ـ و با آن که مورخ موثقى مانند ابوالحسن على بن حسين مسعودى (ف 344) صاحب کتاب مشهور «مروج الذهب» که پانزده سال قبل از تولد سيدرضى، فوت کرده است، تصريح دارد که «در زمان او، چهارصد و اندى از خطبههاى امام على عليهالسلام را در دست مردم ديده است، در صورتى که همه خطبههاى گردآورى شده توسط سيد رضى دويست و سى و نهتاست، يعنى تقريبا نصف کمتر از عددى که مسعودى مى گويد.»(80)
ـ و به رغم اظهارنظر و تصريحى که ابوالعباس احمد بن على نجاشى (ف 450) دانشمند رجالى و معاصر سيد رضى در کتاب خود «الرجال» کرده است و با بيان اين عبارات روشن.
«الحسن الرضى نقيب العلويين ببغداد اخو المرتضى کان شاعر المبرز له کتبٌ منها: کتاب حقايق التنزيل، کتاب مجاز القرآن، کتاب خصائص الائمه، کتاب نهجالبلاغه، کتاب الزيادات فى شعر ابى تمّام...»(81)
نهجالبلاغه را در زمره تأليفات سيدرضى شمرده است.
ـ و با آن که از لحاظ سخنشناسان و منتقدان آگاه از ادبيات عرب «و از نظر محققان سبکهاى ادبى و اسلامى، اين نکته ثابت است که شريف رضى از امام على عليهالسلام که بلاغت را از سرچشمه فصيحترين عرب يعنى محمد صلى اللهعليهوآله فراگرفته است، بليغتر نيست و شريف رضى و امثال او در فصاحت و بلاغت و قدرت بيان به هر پايهاى که باشند، باز نمى توانند در جايگاه امام بايستند، چنانکه شريف رضى نيز نهجالبلاغه را هرگز به خود نسبت نداده است و عقل حکم مى کند که نهجالبلاغه سخنان امام على است و علاوه بر اين، امام داراى حکم و امثالى است که با سبک و نظم سخنى که در نهجالبلاغه مى بينيم هماهنگى کامل دارد.»(82)
ـ و بالاخره به رغم اين که سيد رضى در هيچجا و هيچگاه ـ نه به اشارت و نه به تصريح ـ مطالب نهجالبلاغه را از آن خود ندانسته و خويش را مبتکر آنها نشمرده است بلکه بر عکس «در دو کتاب: حقايق التنزيل و مجازات نبويّه به اين موضوع که او گردآورنده مطالب نهجالبلاغه است نه نويسنده آنها تصريح کرده است».(83)
با اين تفصيل و با در نظر داشتن آنکه هر کدام از اين دلايل مذکور براى اثبات صحت انتساب نهجالبلاغه به امام على عليهالسلام کافى و وافى است، متأسفانه، ابن خلکان (681-608) مورخ مشهور عرب و صاحب کتاب «وفيات الاعيان» که تاريخش خالى از شائبه غرض و برخى از تعصبات نيست، اولين کسى است که تخم تشکيک را درباره صحت انتساب نهجالبلاغه به حضرت على عليهالسلام با نگارش چنين عبارات ـ و به دلايل واهى که ذيلاً ارائه خواهد شد ـ در اذهان مى پراکند:
«... و قد اختلف الناس فى کتاب نهجالبلاغه المجموع من کلام الامام على بن ابيطالب رضى اللهعنه ، هل هو جمعهام جمع اخيه الرضى و قد قيل انه ليس من کلام على و انّما الذى جمعه و نسبه اليه، هو الذى وضعه و الله اعلم».(84)
مردم درباره کتاب نهجالبلاغه که مجموعهاى از سخنان امام على بن ابيطالب عليهالسلام است، اختلاف نظر دارند که آيا مطالب اين کتاب را (سيدمرتضى) گردآورده است يا برادرش سيدرضى؟! همچنين گفتهاند که اين کتاب از سخنان على عليهالسلام نيست، بلکه کسى آن را جمعآورى کرده و به آن حضرت نسبت داده است و در اين که نهجالبلاغه را امام وضع کرده باشد، خداى داناتر است.
دلايل ابنخلکان و ديگر کسانى که بعد از او نظير: احمد بن عبدالحميد حرّانى حنبلى معروف به ابنتيميه(85) (ف 728) و شاگردش صلاحالدين صفدى (ف764) و ابنحجر عسقلانى (ف852) و نويسندگانى از دوره معاصر، مانند: طه حسين، احمد امين، و دکتر شوقى ضيف از مصر، در صحت انتساب نهجالبلاغه به اميرالمؤمنين على عليهالسلام شک کردهاند، اينهاست: طولانى بودن بعضى از خطب نهجالبلاغه و مالا دشوارى حفظ آنها، اشتمال اين کتاب بر اخبار غيبى و برخى پيشگويى ها از حوادث آينده و علومى که بعد از عصر صحابه و تابعين پديد آمده است و مشابهت برخى از اصطلاحات مستعمل در آن با نوشتههاى قرون بعد، خصوصا محتواى خطبه شقشقيه است که در آن انتقاداتى به شيوه عمل خلفاى سهگانه قبل از امام على عليهالسلام شده است.
از آنجا که اين دلايل غيرمنطقى و بى پايه و شبهات نويسندگانشان را دانشمندان آگاه صاحبنظرى ـ از تسنن و تشيع ـ مانند: ابن ابى الحديد معتزلى سنى در شرح منصفانه خود بر نهجالبلاغه و علامه سيد هبةالدين شهرستانى در کتاب «ماهو نهجالبلاغه» و علامه شيخ عبدالحسين امينى در کتاب عظيم الغدير، به طور مستدل و مشروح جواب گفتهاند و مالا به نقل همه آنها در مقاله حاضر که نظر نگارنده بر رعايت ايجاز و اختصار مى باشد، نيازى نيست، لذا ذيلاً، تنها به نقل عباراتى از دفاعيهاى که ابن ابى الحديد در تأييد آنکه نهجالبلاغه از آنِ على بن ابيطالب است نگاشته و شجاعانه ادعاى کسانى را که کتاب مزبور را ساخته و پرداخته فکر سيدرضى يا افراد ديگر مى دانند، رد کرده و به ابطال آراء ايشان کوشيده است، اکتفا مى شود:
«افرادى از مردم هواپرست مى گويند: بسيارى از مطالب نهجالبلاغه سخنانى است که بعدها پيدا شده کسانى از سخنسنجان شيعه آن را ساختهاند و گاهى برخى از آن به ديگرى نسبت مى دهند. اين اشخاص، کسانى هستند که عصبيت، ديدگان آنها را کور کرده و از راه روشن، گمراه شدهاند و آنچه گفتهاند از آشنايى اندک آنان به اسلوب سخن ناشى است.
در اين جا من با سخنى مختصر، اين طرز تفکر غلط را براى تو خواننده روشن مى سازم و اظهار مى کنم که اگر بگويند:
تمام مطالب اين کتاب (نهجالبلاغه) ساختگى است، بدون شک نادرست مى باشد. زيرا درستى اسناد بعضى از خطبهها به اميرالمؤمنين عليهالسلام از راه تواتر براى ما ثابت شده است و آنها را تمام محدثان يا اکثر ايشان و بسيارى از مورخان نقل کردهاند و اينان هيچکدام شيعه نبودهاند تا نقل قول آنها را به غرضورزى نسبت دهند.
و چنانچه گفته شود: بعضى از مطالب نهجالبلاغه صحيح است نه همه آن، باز هم دليل بر مدعاى ما خواهد بود. زيرا کسى که با فن سخن و خطابه آشنا و بهرهاى از علم بيان را داراست و در اين خصوص ذوقى دارد، حتما ميان کلمات و سخنان شيوا و اصيل با ساختگى و بدلى فرق مى گذارد.
ما با همه آشنايى که با شعر و صحت و سقم آن داريم، اگر مثلاً ديوان ابوتمام شاعر معروف را ورق بزنيم و در خلال آن يک يا چند قصيده را از ديگرى بيابيم، با ذوق شعرى خود تشخيص مى دهيم که با شعر ابوتمام و راه و روش او در شعر و شاعرى مباينت دارد.
نمى بينى که دانشمندان شعرشناس، بسيارى از اشعارى را که منسوب به ابونواس است، از ديوان وى حذف کردهاند. زيرا براى ايشان مسلم شده است که از لحاظ الفاظ و سبک، با اشعار ابونواس مناسب نيست و در اين خصوص، جز ذوق خود، به چيز ديگرى اعتماد نکردهاند. بنابراين وقتى درست درباره نهجالبلاغه دقت و تأمل کنيم مى بينيم، تمام آن از يک سرچشمه جارى شده و مانند جسم بسيط اسلوب واحدى را تشکيل مى دهد که جزئى از آن از لحاظ ماهيت، عين جزء ديگر است، يا مانند قرآن مجيد است که اول آن مانند وسط و وسط آن مانند آخر آن مى باشد و هر سوره و آيه در راه و روش و فن، مانند آيات و سورههاى ديگر است.
اگر بعضى از خطبههاى نهجالبلاغه مجهول و تنها بعضى از آن صحيح بود، هرگز اين طور که اکنون هست نمى بود. پس با اين برهان محکم و روشن براى تو خواننده، اشتباه کسانى که گمان کردهاند، اين کتاب بزرگ يا قسمتى از آن مجعول و منسوب به آن حضرت است، روشن مى گردد.»(86)
و مالاً مبرهن مى شود که کاخ دلآويز و شکوهمند نهجالبلاغه را جز امام على بن ابيطالب عليهالسلام که در مدينه علم نبوى و شهسوار ميدان لاغت است، معمار و سازنده ديگرى نيست.
محتواى نهجالبلاغه و جامعيت آن
از آنجا که گفتهاند: سخن و نوشته هر کس به منزله فرزند جان و آيينه انديشه و احساس اوست، نهجالبلاغه شريف نيز که مجموعه سخنان و رسالات اميرمؤمنان على عليهالسلام است؛ به واقع تبلورى از جهان پررمز و راز روح، دل آکنده از صفا و پرتويى از وجود او به شمار مى رود، وجود مقدسى که آگاهيش به حقايق هستى بدان پايه بوده که به تعبير خودش: «راههاى آسمان را بيشتر و بهتر از طرق زمين مى شناخته»(87) و با اظهار:
«سلونى قبل ان تفقدونى»(88)
هر مسئله و معضلهاى را جوابگو و مشکلگشا شده است.
در خطبه معروف شقشقيه، او با بيان اين نکته که: «من چونان کوهسارى بلند هستم که جويبارهاى فضيلت و دانش، سيلآسا از درونم فرومى ريزد و مرغان بلندپرواز انديشه را در فضاى گسترده دانشم، ياراى پرواز و دستيابى به اوج آگاهيم نيست.»(89)
بلندى قدر خود را در خردمندى و دانايى و استوارى فکر و شيوايى گفتار که «حد همين است سخندانى و زيبايى را» اظهار فرموده است.
به اعتراف دوست و دشمن، على عليهالسلام زاهدترين، بخشندهترين، عابدترين، دلاورترين، دادگرترين و کوشاترين يار پيامبر صلى اللهعليهوآله و افصح فصحا و ابلغ بلغاى عرب ـ بل عالم ـ بوده و سابقهاش در ايمان به خدا و گرويدن به آيين اسلام از همهکس افزونتر است، بزرگمردى که در خانه خدا ديده بر جهان گشوده و در دامان پاک رسول پروردگار تربيت شده و تعاليم الهى و علم نبوى با جانش عجين گرديده و در پندار و گفتار و کردارش به منصه ظهور رسيده و بالاخره در فرجام عمر پربرکتش به واسطه شدت عدل خود در محراب عبادت شهيد شده است،(90) خلاصه شخصيتى اين چنين عظيم که «آنچه خوبان همهدارند، او به تنهايى دارد». يقينا کتاب مستطابش ـ نهجالبلاغه ـ چونان خود او ـ جامع الاطراف و داراى ابعاد وسيع گوناگونى است که در طيف روحانى آن، انوار زيباى معرفت و الوان رنگارنگ حقيقت متجلى است.
در اين کتاب، تعاليم آموزنده و حياتبخش مکتب علوى از جامعيتى خاص برخوردار است و جلوههايى بديع و متنوع دارد. خداشناسى، آفرينش کائنات، رسالت پيامبران، امامت و وصايت، حکومت و رهبرى، معارف قرآنى، عبادات، تقوى، مبانى اخلاق اسلامى و تعليم و تربيت، احکام دينى و حدود شرعى، حقوق فرد و اجتماع، جامعهشناسى، مردمدارى، وصف مظاهرى از زيبايى هاى طبيعت، صفات مؤمنان، و ويژگى هاى انسان کامل، روحيات منافقان و کافران، پارهاى از رخدادهاى تاريخى صدر اسلام، ناکثين، مارقين، قاسطين، جنگ و صلح، مرگ و رستاخيز، بهشت و دوزخ، و ديگر موضوعاتى که بهروزى يا سيهروزى آدمى بدان بازبسته است، محتواى نهجالبلاغه را تشکيل مى دهد.
به تعبيرى لطيفتر: «آن کس که مى خواهد على را بشناسد و با روح علوى انس بگيرد، بايد جان را در زير آبشارهاى اين مجموعه بگيرد تا به طهارت و طراوت رسد. و هر کس بخواهد اسلام را بشناسد، اما در چهره على و در سخن مولا، بايد نهجالبلاغه را بخواند و از اين کوثر، جرعههايى بنوشد...
ـ نهجالبلاغه کتاب دل است، نردبان تعالى روح، بال معراج جان و سکوى پرواز در ملکوت است.
ـ نهجالبلاغه، رواق اشراق معارف حقه و الهيه، در ضمير يک انسان و ابزار معرفت خداست. آيينه شناخت خود و محک آزمودن اخلاص است و رسواگر چهره نفاق و افشاگر زواياى پنهان شرک است.
ـ نهجالبلاغه «دنيا» را تحقير مى کند تا «آخرت» را بزرگ بدارد. «عدل» را تجليل مى کند تا دنائت «ستم» را ترسيم کند «جان» را مى گيرد تا «جانان» بدهد. «دل» را مى ستاند»، تا «دلدار» بدهد.
ـ نهجالبلاغه، چشم را در زمزم «بصيرت» مى شويد. گوش را از آهنگ زيباى هستى پر مى کند. مشام جان را با «عطر معرفت» معطر مى سازد. دل را از زلال «يقين» مى آکند. زبان را به گفتن «حق» مى گشايد. راه را از چاه بازمى شناسد. هدف رسالت انبياء را بازمى گويد. فلسفه آفرينش را مى شکافد. «نفاق» را بى پرده و عريان مى نماياند. «تقوا» را در عرصه «عمل» نشان مى دهد. «متقين» را معرفى مى کند. «منافقين» را مى شناساند. صبرآموز و ابلاغگر و مبشر و منذر است.
ـ نهجالبلاغه، ديدگاه امام على عليهالسلام درباره خدا، انسان، جهان و مبدأ و معاد است. در اين کتاب با طبيعتى روبرو مى شويم جاندار، با شعور، درّاک و گويا. با حياتى هدفدار، با مرگى که دالان عبور به جهان شگفتانگيز و ناشناخته برزخ و قيامت است. با بهشتى که پاداش نيکان و با دوزخى سوزان که جزاى تبهکاران است و با «قرب» و «رضايى» که اوج اجر صابران و تقواپيشگان است. با «زهدى» که برداشت کم براى بازدهى بسيار است. با «عشق»ى که بنده را به پرستش مى کشد. با «تقوا»يى که رداى مصونيت از آلودگى به «گناه» است. با «ذکر»ى که بازدارنده از «غفلت» است. با «عبادت»ى که ثمره «معرفت» است. با «عدالت»ى که بهادهنده به «حکومت» است. با «جهاد»ى که درى از درهاى بهشت است. با «شهادت»ى که بهترين مرگ و «خيرالموت» است. با «سکوت» پرفرياد و تلخ. با «فرياد» شکوهمند و دشمنشکن.
خلاصه: نهجالبلاغه مشابه منشورى است چندبُعدى، که هر زمان يک چهرهاش مى درخشد و براى هر کس يک بعد و يک برش آن، متجلى مى شود.
اين کتاب از هر مقولهاى، مقالهاى دارد و براى هر دردى، درمانى و براى هر نيازى، پاسخى.
و البته که بى دردان از نهجالبلاغه درمانى هم نخواهند يافت.
چون ندارى درد، درمان هم مخواه درد پيدا کن که درمانت کنند(91)
کوتاه سخن آنکه: نهجالبلاغه تصويرى است از آفتاب حقيقت، آفتاب وجود پيشواى خداپرستان و پرهيزکاران آزاده عالم ـ امام على عليهالسلام ـ و با توجه و اذعان به اين واقعيت که به گفته خواجه شيراز، حافظ:
قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گويد باز وراى حد تقرير است شرح آرزومندى(92)
آنچه در اين نوشتار به رشته تحرير درآمده شرحى نارسا و سايهروشنى کمرنگ است که از آن تصوير بى همال نموده شده است. لذا در بيان حال و احساس نگارنده اين سطور نسبت به آن خداوندگار بلاغت و کتاب مستطابش ـ نهجالبلاغه ـ شايد رباعى ذيل بتواند گزارشگر و ترجمانى ضعيف باشد:
آن شه که کمالش آسمانى است بلند شهد سخنش فزون ز شيرينى قند
اين دفتر نعت او چو بگشوده درى است بر چهره آفتاب و بر روى پرند